پرسیدم: بدترین اتفاق زندگی آدما چیه با این حساب؟
به سمتم چرخید و قاطعانه پرسید: بدتر از مرگ چی میتونه باشه؟
قاطعانهتر جواب دادم: اینکه سالها قبل مرده باشی و به خاطر دل عزیزات نقش زندهها رو بازی کنی.
روژینا
مامان ثنا میگفت: "وقتی خیلی خوشحالی و شادی، برو و به اهل قبور سر بزن. وقتی هم دلت گرفته و غمگینی بازم همین کار را بکن. اینجوری میفهمی که این دنیا ارزش هیچچیزی را ندارد".
roza
- هر چیزی یه تاریخ انقضایی داره. یه روز که انقضاش بگذره ناچار میشی بندازیش دور. چون میدونی دیگه به دردت نمیخوره... میدونی که دیگه کمکت که نمیکنه هیچ، حتی ممکنه نابودت کنه.
- حتی آگه عشق باشه؟
سرم را به نشانهٔ مثبت تکان دادم و لبخند زدم: حتی آگه عشق باشه.
روژینا
دست از جنگ با خودت بردار! به اندازهٔ کافی ظلم توی این دنیا هست... اوضاع رو با قربونی کردن خودت از اینی که هست بدتر نکن!"
math
-... میدونی غزاله؟ تو راست میگفتی! واقعاً عشق درد داره. اونم وقتی حتی نمیدونی طرف بهت حسی داره یا نه.
دریا
عشق، محبت، آرامش! بهشون احتیاج داریم. خیلی احتیاج داریم. با یه دوز بالا باید به زندگیمون تزریق بشن.
دریا
من قوی بودم؟ مردانه ایستاده بودم؟ خوب بودم؟ نمیفهمیدم آن لحظه این حرفها را چگونه بر زبان میآورد اما، من همچین کسی نبودم. من فقط و فقط سعی میکردم آدم باشم! آدم بودن یعنی قوی بودن؟ یعنی ایستادگی؟ یعنی خوب بودن؟
دریا
همهٔ دنیا میدانند چقدر حقیقت تلخ و بد مزه است. گاهی مزهاش از قرص داروهایی که هر روز در حلقم میریزند بدتر و ناگواراتر است.
روژینا
شانهای بالا انداختم: ازت دلگیر میشم اما؛ اما به روت نمیارم که دلگیر کردنمو یاد نگیری، دلگیر کردنم رو که یاد بگیری، عاشقمم که باشی، جونت به جونمم که وصل باشه بازم با نقطه ضعفام میرنجونیم. این خصلت توی همهٔ آدماست
روژینا
داستان ما یک رمان نیست. شخصیتهای ما شخصیتهای سادهٔ یک رمان نیستند. ما همهیمان اردیبهشتی هستیم. همهیمان از بهشت آمدیم. در اردیبهشت زندگی میکنیم و به بهشت خواهیم رفت.
دریا