بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک دوشیزه بریجرتون دیگر؛ کتاب سوم | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک دوشیزه بریجرتون دیگر؛ کتاب سوم

بریده‌هایی از کتاب یک دوشیزه بریجرتون دیگر؛ کتاب سوم

۳٫۵
(۳۵)
«شخص باید یه کتاب رو بخونه چون اون کتاب با قلبش حرف می‌زنه.»
mina
پاپی لبخند نزد. عاقل‌تر از این حرف‌ها بود که چنین حرکتی انجام بدهد. ولی بی‌شک در حال موفق شدن بود.
Sara.iranne
الان وقت احساساتی شدن نبود. فلسفه مال بی‌کارها بود، ولی او کاری برای انجام دادن داشت.
Sara.iranne
مرد لبخندی زد که این کارش او را بسی جذاب‌تر کرد. طوری که نفسش گرفت و مات ماند...
Sara.iranne
در مواردی که مربوط به آبرو و حیثیت می‌شد همیشه این زن بود که سرزنش می‌شد.
Sara.iranne
جانِ منی، از آنِ منی، جانانِ منی آی نفس دل تو را هوس کرد موی تو را ابروی تو را گیسوی تو را نقاشیِ من ای ساقی قربان چشمان سیاهت... بده از می چشمات که دریای محبته...
من عاشق خاله دیبام هستم
اندرو هیچ وقتی خیلی به این حقیقت که خانم‌ها اجازه تحصیلات عالیه را نداشتند فکر نکرده بود ولی اینکه پاپی بریجرتون نمی‌توانست در دانشگاه تحصیل کند یک جنایت بود. کنجکاوی‌اش بی‌انتها بود. درباره همه‌چیز سؤال می‌پرسید
Sara.iranne
«یه مرد گرسنه نمی‌تونه خوب کار کنه
Sara.iranne
یگانه خاطره‌اش درباره راجر بود که به‌مانند جواهری به آن افتخار می‌کرد. و آن‌هم شش‌ماه آموزش مخفیانه و شکنجه دادن او با دایره‌لغات حرف‌های زشت بود که پاپی با سپاسگزاری و وظیفه‌شناسی از او پیروی کرده
Sara.iranne
مردی احساساتی نبود یا دست‌کم فکر نمی‌کرد باشد. ولی آن لحظه به یک شعر تبدیل شد، هنگامی که موج به مانند قافیه‌هایی رازآلود اوج می‌گرفت و سقوط می‌کرد و باد سطرهایش را زمزمه می‌کرد. انگار که دنیا به زیر پاهایش به یک غزل تبدیل شد
Sara.iranne
باعث می‌شد به این فکر بیفتد که چه چیزهای دیگری وجود داشت که او متوجه‌شان نشده بود. همیشه خودش را روشن‌فکر و کنجکاو می‌شناخت ولی اخیراً متوجه شده بود که دنیایش ممکن بود چقدر کوچک باشد.
Sara.iranne
نمی‌توانست تصور کند که اگر یکی از برادرهایش می‌خواست چنین کاری کند، واکنش پدر و مادرش چه بود. مادرش از شرم می‌مرد. خب البته نه درست، ولی به‌اندازه کافی اغلب مرگش از شرمندگی را اعلام می‌کرد که پاپی از فوت خودش در اثر شکنجه شنوایی می‌ترسید.
کرم کتاب
مثل خیلی از کشتی‌های مشابه، ملوان‌ها ننوها را با هم شریک می‌شدند. هیچ‌وقت تمام افراد با هم نمی‌خوابیدند، نمی‌توانستند این کار را بکنند. هرگز نمی‌شد دماغه کشتی را بدون مراقب گذاشت و نیاز بود که بخش خدمه در طول شب هم کار کند. وقتی خورشید غروب می‌کرد، باد که قطع نمی‌شد.
Sara.iranne
یک وری نگاهش کرد. «فکر می‌کردم کمک نمی‌خواین.» دخترک منظورش را واضح گفت: «کمک ناخواسته رو نمی‌خوام.» «متأسفم من فقط دوست دارم وقتی کمک کنم که کسی نمی‌خوادش.»
Sara.iranne
«چون می‌پرسم به این معنی نیست که دیگران همه‌چیز رو به‌هم می‌گن.»
Sara.iranne
اگه بقیه مردم هم مثل تو کنجکاو بودن، بشریت پیشرفت‌های خیلی بیشتری می‌کرد.» بدون اینکه متوجه شود قدمی به‌سمت ناخدا برداشت. «منظورت چیه؟» سر ناخدا متفکرانه به‌سمتی کج شد. «گفتنش سخته. اگه این‌طوری بود، منظورم کنجکاویه... تا حالا می‌تونستیم با ماشین‌های پرنده دوردنیا سفر کنیم.»
Sara.iranne
او را با صبحانه و تفکراتش تنها گذاشت، که متأسفانه شامل یک بخش دلخوشی بابت تعریف او و دوازده بخش عصبانیت از خودش می‌شد،‌ به‌خاطر اینکه چنین حسی داشت. ب
Sara.iranne
چیزهای خیلی زیادی در دنیا وجود داشتند که نمی‌دانست و چیزهای خیلی زیادی بودند که حتی به گوشش نخورده بودند
Sara.iranne

حجم

۲۸۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۷۱ صفحه

حجم

۲۸۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۷۱ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد