بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پسر عزیزم، تو اخراجی | طاقچه
تصویر جلد کتاب پسر عزیزم، تو اخراجی

بریده‌هایی از کتاب پسر عزیزم، تو اخراجی

۴٫۰
(۲۱)
به قول معروف خوشبختی واقعی از خودِ آدم شروع می‌شه.
.ً..
«نمی‌شه اخراجم کنید.» «کی گفته؟» «نمی‌دونم، ولی...» «خب اگه نمی‌دونی داری از چی حرف می‌زنی، چیزی نگو.» «آره خب، ولی آخه این‌که مثل... مثل یک شغل نیست. عمو الیاس رو اخراج کردن، چون توی شرکت‌شون طرح تعدی... تعدی...» «تعدیل نیرو اجرا شده بود.» «همون.» مادرش نفس عمیقی کشید. یک لحظه دست از اتو کشیدن برداشت، اتو را
Zahra
«گرسنه‌ای؟» گرسنه؟! می‌توانست یک گاو را ببلعد!
Black
بود. بعدش هم دعوایی به پا شده بود. لبخندش را جمع‌وجور کرد و گفت: «شوخیه دیگه، مگه نه؟» «خودت می‌دونی.» دوباره لبخند زد و گفت: «آره، یه شوخیه.» مادرش نگاهش کرد. نگاهش کوتاه بود، خیلی کوتاه، فوقش چند ثانیه، اما موهای پشتِ گردن میگل سیخ شد. هیچ‌وقت نشده بود که این‌جوری جدی نگاهش کند، آن هم مادرش که دست‌کم دو سه‌بار در روز
Zahra
بعدش هم دعوایی به پا شده بود. لبخندش را جمع‌وجور کرد و گفت: «شوخیه دیگه، مگه نه؟» «خودت می‌دونی.» دوباره لبخند زد و گفت: «آره، یه شوخیه.» مادرش نگاهش کرد. نگاهش کوتاه بود، خیلی کوتاه، فوقش چند ثانیه، اما موهای پشتِ گردن میگل سیخ شد. هیچ‌وقت نشده بود که
Zahra
امضا موضوع مهمی بود و به هویتش در تمام عمر ربط داشت.
Black
خوشبختی واقعی از خودِ آدم شروع می‌شه.
Black
می‌گم: اول، این شوخی نیست؛ دوم، برو واسهٔ خودت دنبال سرپناه بگرد و تا دقیقهٔ نود منتظر نمون؛ سوم، بهت گفتم که قابل‌مذاکره نیست، مسئله یه قرارداد توی اتحادیهٔ کارگری که نیست. این‌جا من رئیسم و دستور می‌دم و تو کارگری. معنیش اینه که من تصمیم می‌گیرم و تو هم می‌ری. قبلاً هم تأکید کردم که جای اعتراض نیست.» و این جمله به این معنی بود که این دعوا و مرافعه درست همین جا تمام می‌شد. راهش را کشید و رفت.
Black
تو می‌رسی و من قبول می‌کنم ازت مراقبت کنم. تو رشد می‌کنی، مسئولیت کارهات رو بر عهده می‌گیری و من هم دوستت دارم. اما از اون‌جایی‌که از وقتی به دنیا اومدی، داری این قرار رو یک‌جانبه زیر پا می‌ذاری، من دیگه نمی‌تونم مثل قبل دوستت داشته باشم.»
Black
کوهی از لباس‌های چروک یک‌طرفش بود و طرف دیگر، دو کپه لباسِ حسابی مرتب و اتوزده
Black
کوهی از لباسْ تلنبار شده بود که نمی‌گذاشت به این راحتی وارد اتاق بشوی.
قاتل کتاب
میگل نگاهی به پاکت انداخت، هم متعجب بود، هم هیجان‌زده. توی پاکت یک برگه بود که رویش با کامپیوتر پدرش ده دوازده خطی تایپ شده بود. پسر عزیزم؛ با توجه به این‌که در هفته‌های گذشته مدام بی‌نظم‌تر شده‌ای، همچنین نظر به مشکلاتی که در ماه‌ها و سال‌های گذشته، یعنی از وقتی شروع به چهار دست‌وپا راه رفتن کردی تابه‌حال ایجاد کرده‌ای، و چون به نظر نمی‌رسد هیچ قصدی داشته باشی که رفتارت را اصلاح کنی، با کمال ناراحتی مجبورم مراتب اخراجت را اعلام کنم. این حکم پس از گذشت سی روز عملی خواهد شد.
M ، A
پسر عزیزم؛ با توجه به این‌که در هفته‌های گذشته مدام بی‌نظم‌تر شده‌ای، همچنین نظر به مشکلاتی که در ماه‌ها و سال‌های گذشته، یعنی از وقتی شروع به چهار دست‌وپا راه رفتن کردی تابه‌حال ایجاد کرده‌ای، و چون به نظر نمی‌رسد هیچ قصدی داشته باشی که رفتارت را اصلاح کنی، با کمال ناراحتی مجبورم مراتب اخراجت را اعلام کنم. این حکم پس از گذشت سی روز عملی خواهد شد. در این مدت، روال عادی دریافت بوسه‌ها و نوازش‌هایت برقرار خواهد بود، همچنین حقِ استفاده از اتاقت، سه وعده غذا در روز، تلویزیون، پول توجیبی، کتاب، قدم زدن، توجه، نصیحت و تمام حقوقت به عنوان فرزند را خواهی داشت؛ اما پس از پایان این مدت، به موجب اختیاری که قانونِ خانواده به من داده، وظایف من به عنوان مادرْ دیگر اجباری نخواهند بود، چون بیش‌تر حقوقی که داشته‌ام پایمال شده‌اند. این اطلاعیه را امروز، هفتم آوریل، به تو تحویل می‌دهم. امضا: ماریا اسپرانزا مارتینز گارسیا
Black
«یه نامه بهت دادم و می‌خوام ثبت بشه که دریافتش کردی تا بعداً نتونی بگی چیزی نمی‌دونستی. کار رو باید درست انجام داد.»
Black
بعد از جیغ‌وداد، مجبورش می‌کرد دست‌به‌کار شود و به اتاق سروسامانی بدهد.
Black
خوشبختی واقعی از خودِ آدم شروع می‌شه.
Book worm
مادر اتو را روی یکی از پیراهن‌های میگل کشید. این پیراهن را دیروز پوشیده بود، اما بیش‌تر از بیست دقیقه تمیز نمانده بود. بعدش هم دعوایی به پا شده بود. لبخندش را جمع‌وجور کرد و گفت: «شوخیه دیگه، مگه نه؟» «خودت می‌دونی.» دوباره لبخند زد و گفت: «آره، یه شوخیه.» مادرش نگاهش کرد. نگاهش کوتاه بود، خیلی کوتاه، فوقش چند ثانیه، اما موهای پشتِ گردن میگل سیخ شد. هیچ‌وقت نشده بود که این‌جوری جدی نگاهش کند، آن هم مادرش که دست‌کم دو سه‌بار در روز جدی می‌شد، یک چیزی بالاتر از جدی. اما این‌بار فرق می‌کرد. فقط جدی نبود، ناراحت هم بود. گفت: «تو نمی‌تونی من رو اخراج کنی.» «نمی‌تونم؟» «نه.»
جودی‌آبــوت
از فکر کردن به یک عالم چیز به خود لرزید، به این‌که چه‌قدر کم می‌دانست، به شیطنت‌هایش و به‌خصوص به نامهٔ اخراج لعنتی. «پسر عزیزم...» ناله کرد: «من که فکر می‌کردم اجازه داریم هر کاری بکنیم.» چشم‌هایش را بست. «پسر عزیزم...» اخراج. اخراج. اخراج. بوم! به همین سرعت. «پسر عزیزم...» نفهمید کی خوابش برد. تخت خوابید. شادِ شاد.
Book worm
بدین وسیله به اطلاع می‌رسانم قصد دارم خودم را اصلاح کنم، آن‌طور که باید رفتار کنم، همانند دیگر اعضای خانواده، خانه را کثیف نکنم و وسایل را پرتاب نکنم، خود را پادشاه دنیا فرض نکنم، ذره‌ای از حدود معین‌شده برایم به عنوان یک بچه تجاوز نکنم و تصور نکنم مجاز به انجام هر کاری که دلم بخواهد هستم. عاجزانه استدعا دارم دوباره به عنوان فرزند پذیرفته شوم. امیدوارم به موجب رفتار عادلانه، التفات و قلب رئوف شما، لایق برخورداری از این فرصت دوباره باشم. با احترام، امضا: میگل فرناندز مارتینز تاریخ: هفتم مه
Book worm

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد