بریدههایی از کتاب دور بهار را، سیم خاردار، نمیشود کشید
۵٫۰
(۶)
در ذاتِ هیچ گُلی نیست که بهار نباشد.
پریا رحمانی
از دستِ هیچ کس، به تنهایی، کاری ساخته نیست.
در بستر"ِارتباط"هاست،
که توانمندیها و توانایی ها، شکوفا میشوند
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
"جهش"، حرفهی جهان است؛
و تحول و"تغییر"، قانونِ "تغییرناپذیرِ" آن!
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
دنیا، قُرصِ خواب آور نیست؛ تازیانهی بیداریست.
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
حرفِ کمی نبود قرار و مدارِ عشق؛
امّا چه فایده –
که نفهمیم "یار" را!
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
ای که از دفتر"ِعقل"، آیتِ "عشق" آموزی!
ترسم این نکته
- به تحقیق -
ندانی دانست.
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
عشق
از کسی اجازه نمیگیرد!
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
باران،
نخ و سوزنیست،
در دستانت:
بر رویِ زمین،
بهار را،
می دوزی!
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
"و سُرخ تر از شهید
هیچ دستی، در بهار، گُلی نکاشت! "
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
گفتم:
"- ای جانِ جهان! دفترِ گل، عیبی نیست
که شود فصلِ بهار، از میناب آلوده
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
در بیابان گر، به شوقِ کعبه، خواهی زد قدم
سرزنشها چون کند خارِ مُغیلان
غم مخور!
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
گر چه، منزل بس خطرناک است و،
مقصد: ناپدید –
هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان؛
غم مخور!
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
روز هجران و، شبِ فُرقَتِ یار
آخر شد.
زدم این فال و، گذشت اختر و،
کار آخر شد.
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
اَلَم یَانِ لِلَّذینَ امَنُوا اَن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الحَقِّ؟!...
آیا هنوز، وقت آن نرسیده است،
که مومنان، دل هاشان – در هوای یاد خدا، و آن حقیقتها که فرو باریده است – بلرزد و، بریزد؟!...
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
به خود آمدن و دل دادن، زمینهی زندگیست؛
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
مُعجزهی بهار، حرفِ کمی نیست؛
بهار،
طرحِ شکوفاییست!
نیوشا
بهار، وقتی میآید –
که هر خانه یی، گُلخانهیی شود
و هر دانه یی، درختی؛
و هر باغی، بهشتی؛
و هر استعدادی، "دنیا"یی؛
و هر دلی، "دریا"یی!...
نیوشا
شکوفههای شورانگیزِ بهار –
ساده و خودمانی، عینِ خاک
زلال و روشن، عینِ آب
و"بی طمع"، عینِ عاشقیست!...
نیوشا
صبا، به تهنیتِ پیرِ میفروش آمد
که موسمِ طرب و،
عیش و،
ناز و،
نوش
آمد.
تنورِ لاله چنان بر فروخت باد بهار
که غنچه، غرقِ عَرَق گشت و
گل به جوش آمد.
نیوشا
حجم
۱۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۱۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
رایگان