بریدههایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!
۴٫۲
(۹۰)
تمام دنیا تو را به من نشان میدهد...
پنجره، ماه، آسمان، ستاره، اشک، خورشید...
انگار تو تمام دنیا شده ای...
aysan
من هر شب برایت دعا میکنم...
من هر روز به تو فکر میکنم...
من هر روز با تو سخن میگویم، حتی اگر تو هیچ هم ندانی!...
aysan
من از اینکه خانم جان زنها را مسئول سربه راه کردن مردها میداند متنفرم، از اینکه یک عمر دخترهایش را طوری بزرگ کرد که به گمان خودش پسرها مرتکب خطا نشوند بدم می آید، آخر اهالی محل حوصلهٔ تربیت کردن پسرها را نداشتند و به نظر در تنگنا قرار دادن دخترانشان راحت تر و بی دردسرتر بود...
کاش خانم جان بیشتر از انسانیت با من سخن میگفت تا امروز میتوانستم پایم را فراتر از مرزهای دختر بودن و پسر بودن بگذارم و مرزهای انسانیت را هر روز و هر روز برایم تکرار میکرد، نه بایدها و نبایدهای ذهن خودش و ذهن دیگران را...
sabashahi
دنیا هر چه زور زد نتوانست به او بفهماند که باید بی خیال باشد...
باز هم چایش سرد شد...
red
...در ملحفه ای از فکر میپیچیدم ...
parisa,
هی رفیق جان!...
دلم برای صدایت تنگ شده است...اما تو چیزی نگو!...
شک میکنند به عقل هایمان، اگر هنوز هم بگوییم و بخندیم...
" رابو "
ما همان روز که بادبادک هایمان را رها کردیم، کودکی را به باد دادیم...
Dayana
این که تو نمیدانی و من هم نمیگویم تقصیرهیچ کداممان نیست!
ندانستن و نگفتن جزیی از شب است...
چنان که ماه نگفت و ماهی ندانست!
ستاره نگفت و پنجره ندانست!
باد نگفت و برگ ندانست!
ما رهاشدگان در ترس هایمان!...
نآزنین
دردها، گله ها، چهره های عبوستان را پیش آدم های خوب زندگیتان نبرید...
شما با آدم های خوب زندگیتان خوب باشید...
Dayana
تو باید خودت را ببخشی... تو باید خودت را دوست بداری...
ما همه اشتباه میکنیم... ما همه گند میزنیم... ما گاهی آنقدر غلط میرویم که تمام پل های پشت سرمان را خراب میکنیم... ما همه چشمان شرمسارمان را بارها در آیینه دیده ایم...
ما نباید زیر پوست نا امیدی و حقارت تن و دست بجنبانیم، ما باید خودمان را از این منجلاب متعفن حقارت و گناه بیرون بکشیم...
ما باید برای خودمان کاری بکنیم...
:)
عادت مثل احمق ها خندیدم!...
و من چه قدر دیر فهمیدم چه کسانی را دوست دارم!
آنها که یا مرده اند یا آنقدر دورند، آنقدر دوری کرده ام که با دیدنم قلبشان آرام نمیگیرد و من خوب این را میفهمم...
و آنها هرگز نمیفهمند که قلبم با دیدنشان چه قدر آرام میگیرد اما مچاله میشود، چون من اغلب آن قسمت غمگین روحشان را میبینم!
و مادرم گاهی از افکارم وحشت زده میشود...
و پدرم متعجب...
شما با آدم های خوب زندگیتان خوب باشید...
:)
دنیا هر چه زور زد نتوانست به او بفهماند که باید بی خیال باشد...
باز هم چایش سرد شد...
:)
و من لبخند میزنم...
و تو هرگز نخواهی فهمید این صورتک خندان شب ها چه خواب هایی میبیند!
phi.lo.bib.lic
دریچهٔ خیال
تو را دیده ام ...
بارها ... و هر بار مثل همیشه!...
فرق زیادی نکرده ای!...
تو هنوز با همان چشمانی که دریچهٔ خیال منست، شب ها رویا میبینی...
[][][][][][][][][][][][][][]
آدمی کوچک با ترس های بزرگ در دنیایی کوچک!...و این جملهٔ قشنگیست برای شروع داستانی ترسناک در جهانی خنده دار!
محدثه
آدم های خوب زندگیتان خوب باشید...
محدثه
رویای مرا کسی نکشت...
رویای مرا کسی ندزدید...
شاید دیگر کتاب نخوانم...
همیشه رویای رفتن به جایی دیگر را داشتم...
اما در هر سطر از کتاب هایی که خواندم، نوشته بودند:
آدمی هر کجا که رود خودش را به همراه دارد...
و اینگونه شد که رویایم در سطرهای کتاب ها نابود شد!...
(:Ne´gar:)
زمان بسیاری از چیزها را آشکار میکند، تو رشد خواهی کرد و توخواهی فهمید... تو خوشحال خواهی شد... تو خواهی خندید...
eli
من در جهانی پر از سکوت هستم...
من در جهانی پراز سؤال هستم...
در این میان احساس میکنم نیروهایی مرا به جهاتی هدایت میکنند...
افسوس که اعتماد و تشخیص راه برایم دشوار است...
ROZHA
زاری میکنم هر شب ضجه میزنم، چرا گل های ما پژمرده اند؟...
ما که کاری نمیکنیم! لطفا تو بیا و فقط بگو..
الانتا"
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
قیمت:
رایگان