بریدههایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!
۴٫۲
(۹۰)
اما من خودم هستم، این روح من است، این تن من است، اگر در تمام این دنیا هیچ نداشته باشم و چیزی متعلق به من نباشد، میدانم که روح من و جسم من از آن من است و من با وجود تمام این سنگینی خودم هستم... این منی ست که اگر روزی در آیینه ببینمش به یادش خواهم آورد...
آســاره
مسخره است دنبال کسی بگردی که نمیخواهد پیدایش کنی!
نگین هستم یک عدد فرفری
اصلا نمیفهمیدم چرا باید این همه مهربان باشد!
نمیفهمیدم این همه خوبی برای کسانی که بدی میکنند یعنی چه!...
سالها گذشت و من هیچ وقت مثل مادربزرگ زندگی نکردم...
-حـنین-
وما با چشم های گود رفته هر شب ماه را نگریستیم...
رویاپرداز(◍•ᴗ•◍)
من از اینکه هنوز در مورد اعتماد به نفس و خودباوری زنان کتاب نوشته میشود، عمیقا ناراحت میشوم...
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
کاش زندگی شوخی بود، مثل جوکی که خدا تعریف کند وتمام جهان یک صدا بخندند...
Mary gholami
این که تو نمیدانی و من هم نمیگویم تقصیرهیچ کداممان نیست!
ندانستن و نگفتن جزیی از شب است...
چنان که ماه نگفت و ماهی ندانست!
ستاره نگفت و پنجره ندانست!
باد نگفت و برگ ندانست!
-حـنین-
هر کجا خسته شدی، کفش هایت را به پا کن! آنگاه صدای زنگی به گوشمان خواهد رسید و کسی به ما خواهد گفت از کجا شروع کنیم...
تا این بار که آموزگار از ما بپرسد کجای این فصلیم؟ دیگرهمدیگر را با اضطراب نگاه نکنیم....
-حـنین-
هی رفیق جان!...
دلم برای صدایت تنگ شده است...اما تو چیزی نگو!...
شک میکنند به عقل هایمان، اگر هنوز هم بگوییم و بخندیم...
◉『𝑯𝒊𝒗𝒂』◉
ما هرگز جهان را در آغوش نگرفته ایم! ما تنها به استقبال زمین آمده ایم...
آســاره
آنچنان هم مهم نیست، اگر برایمان دست نزنند...
تو در سکوت بیشتر شنیده خواهی شد...
sana
همیشه کاری میکرد که باید میکرد و من مدتها او را نمیفهمیدم!
اصلا نمیفهمیدم چرا باید این همه مهربان باشد!
نمیفهمیدم این همه خوبی برای کسانی که بدی میکنند یعنی چه!...
سالها گذشت و من هیچ وقت مثل مادربزرگ زندگی نکردم...
یک شب آیینهای دستم داد
خودم را در آیینه دیدم...
شخصی با هزاران تصویر...
من میدانم که شب سیاه است
من میدانم که روح سفید است
من دیدهام که رنگ ها دنیای ما را عوض میکنند...
من سفید را انتخاب میکنم، چون این انتخاب من است...
و شاید سیاه انتخاب بعضیها...
من باید زودتر از اینها میفهمیدم که باید سفید بمانم چون سفید انتخاب من بود...
و سیاه شاید انتخاب بعضی ها...
ROZHA
ما باید خودمان را از این منجلاب متعفن حقارت و گناه بیرون بکشیم...
ما باید برای خودمان کاری بکنیم...
Friba
در زندگی لحظه هایی هست که آدم فکر میکند هیچ کس را دوست ندارد...
یا حتی از هیچ کس کینه ای ندارد...
و قلبش خالی میشود...
من حالا حس میکنم قلبم خالی شده است...
aysan
و من لبخند میزنم...
و تو هرگز نخواهی فهمید این صورتک خندان شب ها چه خواب هایی میبیند!
sokoot
ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ...
وحشت آورست تمام دنیایت آبی و خیس باشد...
و میدانی؟ داستان ما ازماهی ها هم غم انگیزتر است!...
نیلوفر🍀
تو هیچ میدانی چرا رنگین کمان هرگز به پنجرهٔ ما عادت نکرد؟
و پستچی دیگر در خانه یمان را نزد؟!
خورشید هر روز خانهٔ ما را گرم میکند اما تو بگو چه فایده وقتی سالهاست پستچی به در خانه یمان نکوبیده؟
تو تا به حال گلهای قاصدک را دیده ای؟؟؟
حیف میشود اگر برای رساندن پیغام ما پرپر شوند!...
فایدیم
کاش زندگی شوخی بود، مثل جوکی که خدا تعریف کند وتمام جهان یک صدا بخندند...
آنگاه دست روی دلم بگذارم و تمام دردها و رنج ها را بالا بیاورم...
و زمین از گند این رنج ها بوی تعفن بگیرد...
فایدیم
و پاییز غم انگیز...
وای بر احوال این چشم ها...
تو نمیدانی چند پاییز دیده اند!
*_*Parisa
باز هم
دنیا هر چه زور زد نتوانست به او بفهماند که باید بی خیال باشد...
باز هم چایش سرد شد...
Melika_SA
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
قیمت:
رایگان