بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ما که کاری نمی کنیم! | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ما که کاری نمی کنیم!

بریده‌هایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!

انتشارات:انتشارات آرنا
امتیاز:
۴.۲از ۹۰ رأی
۴٫۲
(۹۰)
دلم برای صدایت تنگ شده است...اما تو چیزی نگو!... شک میکنند به عقل هایمان، اگر هنوز هم بگوییم و بخندیم...
-حـنین‌-
تو هیچ میدانی چرا رنگین کمان هرگز به پنجرهٔ ما عادت نکرد؟
mah
من در جهانی پر از سکوت هستم... من در جهانی پراز سؤال هستم... در این میان احساس میکنم نیروهایی مرا به جهاتی هدایت میکنند... افسوس که اعتماد و تشخیص راه برایم دشوار است...
تئو:)
ما باید بتوانیم شبی قبل از تابیدن ماه، خانه هایمان را روشن کنیم...
-حـنین‌-
انتخاب ما همیشه بین بدتر و بدترش بود
a.m
ببین! بعضی ها پس از مردن هم کار خود را درست انجام میدهند چارلز بوکوفسکی هنوز هم کار خود را درست انجام میدهد
j
آنچنان هم مهم نیست، اگر برایمان دست نزنند...
-حـنین‌-
ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ
شَفَق؛
ما برای آزار دادن یکدیگر به این دنیا نیامده ایم...
کتابخور!
کی تمام میشود قصهٔ ظلم و جورشان؟ بیا بگو... کی تمام میشود آه و بغضمان؟ بیا بگو...
mah.gh
شما با آدم های خوب زندگیتان خوب باشید... شما لبخندهای احمقانه یتان را در کوچه ای نفرین شده رها کنید... و دردها، گله ها، چهره های عبوستان را پیش آدم های خوب زندگیتان نبرید... شما با آدم های خوب زندگیتان خوب باشید...
-حـنین‌-
ما فقط میدانیم هرگزهمدیگررا اینگونه نخواسته ایم!...
شَفَق؛
دلم میگیرد از کوچه های تنگ و تاریک این شهر... از ریه های تنگ و باریک این شهر، که صدای سرفه های خسته اش مدت هاست خواب از سرم پرانده ... می بینی؟ خزان غم کوچکی ست! فصل های بعدی را یادمان نداده اند... اشک نمی افتد بر گونه های یخ زدهٔ زمین...
-حـنین‌-
هی رفیق جان!... دلم برای صدایت تنگ شده است...اما تو چیزی نگو!... شک میکنند به عقل هایمان، اگر هنوز هم بگوییم و بخندیم...
نویسنده‌کوچك.
من سقوط را حس کرده ام، بی آنکه بر فراز آسمان رسیده باشم... پایم میلغزید، حسی در من شکست! من به عمیق ترین گودال خزیدم ...
-حـنین‌-
و یک روز همه چیز تمام میشود...
dawn:)
کاش خانم جان بیشتر از انسانیت با من سخن میگفت تا امروز میتوانستم پایم را فراتر از مرزهای دختر بودن و پسر بودن بگذارم و مرزهای انسانیت را هر روز و هر روز برایم تکرار میکرد، نه بایدها و نبایدهای  ذهن خودش  و ذهن دیگران را... من از این همه باید و نباید بی دلیل، از این همه بدبینی، از این همه نگاه، رنج بسیاری میبرم... من از اینکه هنوز در مورد اعتماد به نفس و خودباوری زنان کتاب نوشته میشود، عمیقا ناراحت میشوم... که چرا باید اینطور باشد، که چرا قبلا اینطور بوده، که چرا هنوز اینطور مانده؟ اصلا هر چه که بوده...
sofia
ما هرگز تجربه ای از پرواز نداشته ایم!...و سالها در حسرت آسمان مانده ایم!...
Aisan
از اینکه یک عمر دخترهایش را طوری بزرگ کرد که به گمان خودش پسرها مرتکب خطا نشوند بدم می آید، آخر اهالی محل حوصلهٔ تربیت کردن پسرها را نداشتند و به نظر در تنگنا قرار دادن دخترانشان راحت تر و بی دردسرتر بود...
Fatemeh
کمی لبخند بزن، اشکالی ندارد اگر طنین خنده ات تمام گورستان را پر کند...
:)

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان