بریدههایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!
۴٫۲
(۹۰)
و ما متهمان به آنچه هرگز نفهمیدیم!!!...
و شما مدعیان به آنچه هرگز نرسیدید!!!...
کوکتل مولوتوف
آنچنان هم مهم نیست، اگر برایمان دست نزنند...
تو در سکوت بیشتر شنیده خواهی شد...
سکوتِ قبلِ فریاد
تو تا به حال گلهای قاصدک را دیده ای؟؟؟
حیف میشود اگر برای رساندن پیغام ما پرپر شوند!...
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
کاش زندگی شوخی بود، مثل جوکی که خدا تعریف کند وتمام جهان یک صدا بخندند...
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
شب هنگام آغاز شد زبان رنج در من...
مردگان حضور داشتند کنار بسترم و زندگان خواب مرگ میدیدند...
ݥحَّدٽہ
و یک روز همه چیز تمام میشود...
.
و یک روز همه چیز تمام میشود...
و ما آنقدر بلند میخندیم که فرشتهٔ کوچک به نشانهٔ تسلیم دست هایش را بالا میبرد و ماشه ای شلیک میشود در مغز ما!...
تئو:)
مثل خوابهای خوبی که خودت خوب میدانی خواب میبینی...
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
بخندیم...آنقدربلند که مادربزرگ بپرسد: امروزآفتاب از کدام طرف درآمده؟!
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
من از اینکه خانم جان زنها را مسئول سربه راه کردن مردها میداند متنفرم، از اینکه یک عمر دخترهایش را طوری بزرگ کرد که به گمان خودش پسرها مرتکب خطا نشوند بدم می آید، آخر اهالی محل حوصلهٔ تربیت کردن پسرها را نداشتند و به نظر در تنگنا قرار دادن دخترانشان راحت تر و بی دردسرتر بود...
هانی
هر وقت کسی در مورد خوبی، نیکی، پاکی حرف میزند، اشک در چشمانم حلقه میزند...
رَقصنده با گُرگ
از اینکه یک عمر دخترهایش را طوری بزرگ کرد که به گمان خودش پسرها مرتکب خطا نشوند بدم می آید، آخر اهالی محل حوصلهٔ تربیت کردن پسرها را نداشتند و به نظر در تنگنا قرار دادن دخترانشان راحت تر و بی دردسرتر بود...
کاش خانم جان بیشتر از انسانیت با من سخن میگفت تا امروز میتوانستم پایم را فراتر از مرزهای دختر بودن و پسر بودن بگذارم و مرزهای انسانیت را هر روز و هر روز برایم تکرار میکرد، نه بایدها و نبایدهای ذهن خودش و ذهن دیگران را...
من از این همه باید و نباید بی دلیل، از این همه بدبینی، از این همه نگاه، رنج بسیاری میبرم...
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
مادربزرگ حرف قشنگی میزد که آدم باید خودش را باور داشته باشد...
اگر به کودکی باز میگشتم، شاید در اتاقم مینشستم و کتاب میخواندم!
sofia
اگر به کودکی بازمیگشتم هرگز قایم باشک بازی نمیکردم...
اصلا هر چیز که موجب اضطرابم میشد رهایش میکردم...
مسخره است دنبال کسی بگردی که نمیخواهد پیدایش کنی!
sofia
کی تمام میشود آه و بغضمان؟ بیا بگو...
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
آسمان شاید سقف قشنگی باشد اما بلند است، خیلی بلند...
آدم دلش قرص نمیشود چون زمین محل جنبیدن است و پست است،
خیلی پست......
خسته میشوم!...
-حـنین-
این مردمی که نمیخواهند خودت باشی و تو را مینگرند و میگویند: این آدم چه قدر غمگین است!
-حـنین-
چیز بدی جود ندارد، اما حرف های بعضی ها که گمان میکنند میدانند، حال مرا بد میکند...
Mrym
و من لبخند میزنم...
و تو هرگز نخواهی فهمید این صورتک خندان شب ها چه خواب هایی میبیند!
noora2005
جلاد و قاضی در شهر ما شوخی مسخره ایست...
حتی اگر هیچ کس هم نفهمد ما بی گناه بوده ایم...
k
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
قیمت:
رایگان