بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ما که کاری نمی کنیم! | صفحه ۲۹ | طاقچه
کتاب ما که کاری نمی کنیم! اثر سیده مریم  خامسی

بریده‌هایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!

انتشارات:انتشارات آرنا
امتیاز:
۴.۲از ۹۰ رأی
۴٫۲
(۹۰)
دیشب تنها حس عمیق من دوست داشتن بود... و برای اولین بار بود که حالم از خودم به هم نخورد..
مرئیه نامرئی
ما برای آزار دادن یکدیگر به این دنیا نیامده ایم... باید برویم، باید خیلی راحت برویم!...
مرئیه نامرئی
این که تو نمیدانی و من هم نمیگویم تقصیرهیچ کداممان نیست! ندانستن و نگفتن جزیی از شب است...
Broccoli
این مردمی که نمیخواهند خودت باشی و تو را مینگرند و میگویند: این آدم چه قدر غمگین است! و شما به من میگویید خودت باش... در حالیکه همه میدانیم منظورمان از این حرف ها کشک است... اما من خودم هستم، این روح من است، این تن من است، اگر در تمام این دنیا هیچ نداشته باشم و چیزی متعلق به من نباشد، میدانم که روح من و جسم من از آن من است  و من با وجود تمام این سنگینی خودم هستم... این منی ست که اگر روزی در آیینه ببینمش به یادش خواهم آورد...
Broccoli
ما پیرهای لجبازی هستیم که هر وقت خواستیم، نخواستند ... هر وقت رفتیم، نیامدند... هر وقت لبخند زدیم، چوبمان زدند... شاید حالا بفهمی که چرا ما جوانی را در این شهر گم کرده ایم!...
Broccoli
من از اینکه خانم جان زنها را مسئول سربه راه کردن مردها میداند متنفرم، از اینکه یک عمر دخترهایش را طوری بزرگ کرد که به گمان خودش پسرها مرتکب خطا نشوند بدم می آید، آخر اهالی محل حوصلهٔ تربیت کردن پسرها را نداشتند و به نظر در تنگنا قرار دادن دخترانشان راحت تر و بی دردسرتر بود...
Broccoli
میشود، عمیقا ناراحت میشوم... که چرا باید اینطور باشد، که چرا قبلا اینطور بوده، که چرا هنوز اینطور مانده؟ اصلا هر چه که بوده...
Broccoli
من هر شب برایت دعا میکنم... من هر روز به تو فکر میکنم... من هر روز با تو سخن میگویم، حتی اگر تو هیچ هم ندانی!... من تو را میبینم و آنگاه به پاکی انسان ایمان می آورم...و تو هرگز این را نخواهی فهمید و تو هرگز حسی در این چشم ها نخواهی دید... من بارها با تو تا آن سر دنیا رفته ام، خاصیت عجیبی دارد دوست داشتنت! کفش هایم را ببین، هیچ گاه کهنه نمی شوند!... و اینگونه است که زندگی زیبا میشود...
Broccoli
اما بعضی سوال ها را فقط باید از خودش پرسید بعضی چیزها فقط بین خود انسان هست و خدا او تنها کسی ست که میتواند پاسخ دهد اوتنها کسی ست که میتواند حالی ام کند حرف های بعضی ها حال آدم را بد میکند
Broccoli
من سقوط را حس کرده ام، بی آنکه بر فراز آسمان رسیده باشم...
Broccoli
دلم میگیرد از کوچه های تنگ و تاریک این شهر... از ریه های تنگ و باریک این شهر، که صدای سرفه های خسته اش مدت هاست خواب از سرم پرانده ... می بینی؟ خزان غم کوچکی ست! فصل های بعدی را یادمان نداده اند...
Broccoli
بالاترین جای جهان بایستیم و سوختن زمین را با هم تماشا کنیم ... تا از آن بالا ببینم چه چیز کوچکی را آتش میزنم... بعد پیش خودم فکر کنم که این حتی ارزش سوختن هم نداشت..
k
خسته ایم، چرا تمام نمیشویم پس؟! بیا بگو... مرده ایم، اما رنج میکشیم هنوز! بیا ببین... کی تمام میشود قصهٔ ظلم و جورشان؟ بیا بگو... کی تمام میشود آه و بغضمان؟ بیا بگو... دست روی دست گذاشته ایم، بیا ببین... چشم روی هم گذاشته ایم، بیا ببین...
k
آری! خانهٔ ما را این چنین خاموش بنا کرده اند!... حتی کسی صدای مشت هایمان به دیوار را نخواهد شنید!... از این آجرها صدا در نمی آید، چنان که من با تو سخن گفته ام... مادربزرگ هم همیشه گفته است: از این دیوار صدا در می آید ولی از من نه...!
k
و من هرگز شما را دوست نداشته ام اما طبق عادت مثل احمق ها خندیدم!... و من چه قدر دیر فهمیدم چه کسانی را دوست دارم! آنها که یا مرده اند یا آنقدر دورند، آنقدر دوری کرده ام که با دیدنم قلبشان آرام نمیگیرد و من خوب این را میفهمم... و آنها هرگز نمیفهمند که قلبم با دیدنشان چه قدر آرام میگیرد اما مچاله میشود، چون من اغلب آن قسمت غمگین روحشان را میبینم!
k
شما با آدم های خوب زندگیتان خوب باشید... شما لبخندهای احمقانه یتان را در کوچه ای نفرین شده رها کنید... و دردها، گله ها، چهره های عبوستان را پیش آدم های خوب زندگیتان نبرید... شما با آدم های خوب زندگیتان خوب باشید...
k
و شما به من میگویید خودت باش... در حالیکه همه میدانیم منظورمان از این حرف ها کشک است... اما من خودم هستم، این روح من است، این تن من است، اگر در تمام این دنیا هیچ نداشته باشم و چیزی متعلق به من نباشد، میدانم که روح من و جسم من از آن من است  و من با وجود تمام این سنگینی خودم هستم... این منی ست که اگر روزی در آیینه ببینمش به یادش خواهم آورد... این من هستم وشما نمیدانم آیا خودتان هستید؟
k
ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ... وحشت آورست تمام دنیایت آبی و خیس باشد... و میدانی؟ داستان ما ازماهی ها هم غم انگیزتر است!... هر چه که باشد دنیای آبی کمی بهترست!... این افکاری که ما را حبس کرده اند، دنیایمان را سیاه کرده اند...
k
این که تو نمیدانی و من هم نمیگویم تقصیرهیچ کداممان نیست! ندانستن و نگفتن جزیی از شب است... چنان که ماه نگفت و ماهی ندانست! ستاره نگفت و پنجره ندانست! باد نگفت و برگ ندانست! ما رهاشدگان در ترس هایمان!...
k
گفت: تو هر آنچه را درک نمیکنی به سیاهی، به زشتی، به کثیفی، به غم، به حماقت، به پلیدی نسبت میدهی و این مشکل توست...
k

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۴۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان