بریدههایی از کتاب ما که کاری نمی کنیم!
۴٫۲
(۹۰)
تمام دنیا تو را به من نشان میدهد...
پنجره، ماه، آسمان، ستاره، اشک، خورشید...
انگار تو تمام دنیا شده ای...
ROZHA
در زندگی لحظه هایی هست که آدم فکر میکند هیچ کس را دوست ندارد...
یا حتی از هیچ کس کینه ای ندارد...
و قلبش خالی میشود...
من حالا حس میکنم قلبم خالی شده است...
اما از پشت این پنجره صداهایی میشنوم...
صداهایی مخصوص شب...
صدای افتادن برگ...
صدای آهنگی که هیچ گاه معلوم نمیشود از پشت کدامین کوه می آید!...
صدای نور ماه که در اتاقم افتاده است...
و من انگشتانم را از زیرش رد میکنم...
امشب سکوت کرده ام تا بشنوم...
امشب خالی شده ام تا خودم انتخاب کنم با چه چیز پر شوم...
من فکر میکنم آدم باید لحظه ای را انتخاب کند و قلبش را خالی کند تا با چیزهای دلخواهش پر شود...
ROZHA
هی رفیق جان!...
دلم برای صدایت تنگ شده است...اما تو چیزی نگو!...
شک میکنند به عقل هایمان، اگر هنوز هم بگوییم و بخندیم...
ROZHA
گفتم:
شاید بیشتراز اینکه ماهی ها باید در دریا باشند
حق آدم ها باشد که در دریا ریخته شوند!...
به هر حال خدا بهتر میداند...
گفت:
ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ...
وحشت آورست تمام دنیایت آبی و خیس باشد...
و میدانی؟ داستان ما ازماهی ها هم غم انگیزتر است!...
هر چه که باشد دنیای آبی کمی بهترست!...
این افکاری که ما را حبس کرده اند، دنیایمان را سیاه کرده اند...
ROZHA
برای آزار دادن یکدیگر به این دنیا نیامده ایم...
باید برویم، باید خیلی راحت برویم!...
حتی میشود بخندیم...آنقدربلند که مادربزرگ بپرسد: امروزآفتاب از کدام طرف درآمده؟!
اگرمیدانستیم، وای اگرمیفهمیدیم!...شاید همه چیزجوردیگری میشد...
دیگر چیزی گوشهٔ ذهنمان باقی نمانده است!
ما فقط میدانیم هرگزهمدیگررا اینگونه نخواسته ایم!...
ROZHA
ما درافکارمان حبس شده ایم، مثل ماهی کوچک دراقیانوسی بزرگ...
وحشت آورست تمام دنیایت آبی و خیس باشد...
و میدانی؟ داستان ما ازماهی ها هم غم انگیزتر است!...
هر چه که باشد دنیای آبی کمی بهترست!...
این افکاری که ما را حبس کرده اند، دنیایمان را سیاه کرده اند...
parisa
من هر شب کسی را برفراز خانه مان میبینم که برایم دست تکان میدهد...
13770636
هی رفیق جان!...
دلم برای صدایت تنگ شده است...اما تو چیزی نگو!...
شک میکنند به عقل هایمان، اگر هنوز هم بگوییم و بخندیم...
:)
حتی اگر هیچ کس هم نفهمد
حتی اگر هیچ کس هم نفهمد ما بی گناه بوده ایم...
ما هرگز جهان را در آغوش نگرفته ایم! ما تنها به استقبال زمین آمده ایم...
ما هرگز سمت آسمان نشانه ای نگرفته ایم! ما تنها بادبادک هایمان را هوا کرده ایم...
ما دروغ گفته ایم، آری! ما شکسته ایم...
ما روی برگرداندیم، ما گل های قرمز را کنده ایم...
ما پژمرده شدیم...
جلاد و قاضی در شهر ما شوخی مسخره ایست...
حتی اگر هیچ کس هم نفهمد ما بی گناه بوده ایم...
f.r
شک میکنند به عقل هایمان، اگر هنوز هم بگوییم و بخندیم...
Fatemeh
و سکوت دیوانه کنندهٔ این شهر...
وسکوت جنون آمیز این ذهن!...
ببین! این دیوارها قرن هاست که با سکوت سر پا مانده اند!
آری! خانهٔ ما را این چنین خاموش بنا کرده اند!...
حتی کسی صدای مشت هایمان به دیوار را نخواهد شنید!...
Fatemeh
و هرگز نگو غم انگیزتراز موی سپید پدر در این جهان دیده ای!...
Mary gholami
مثل سلامی که نکرده ای...
مثل خداحافظی که نگفته ای...
مثل عذری که دیر خواسته باشی...
مثل ساعت هفت و نیم صبح!
مثل صدای زنگ اول صبح...
مثل خواب کسل کنندهٔ ظهر...
مثل عکس یادگاری که گمش کرده باشی!
حسی هست آزاردهنده در من!...که نمیتواند تو را داشته باشد! ...
zed.mim
کاش زندگی شوخی بود، مثل جوکی که خدا تعریف کند وتمام جهان یک صدا بخندند...
آنگاه دست روی دلم بگذارم و تمام دردها و رنج ها را بالا بیاورم...
و زمین از گند این رنج ها بوی تعفن بگیرد...
بعد زمین را مچاله کنم و در حالی که شال صورتی ام را دور بینی ام پیچیده ام یک کیسه نایلون مشکی بردارم و زمین را با تمام اقیانوس ها دره ها خیابان ها کوچه ها بیابان ها حتی آسمانش درون آن بپیچم...
آتشی روشن کنم و آنوقت
بالاترین جای جهان بایستیم و سوختن زمین را با هم تماشا کنیم ...
تا از آن بالا ببینم چه چیز کوچکی را آتش میزنم...
بعد پیش خودم فکر کنم که این حتی ارزش سوختن هم نداشت... آنگاه تا صبح قیامت آی بخندیم... آی بخندیم... آی بخندیم...
♡..Fatemeh..♡
رویا
رویای مرا کسی نکشت...
رویای مرا کسی ندزدید...
شاید دیگر کتاب نخوانم...
همیشه رویای رفتن به جایی دیگر را داشتم...
اما در هر سطر از کتاب هایی که خواندم، نوشته بودند:
آدمی هر کجا که رود خودش را به همراه دارد...
و اینگونه شد که رویایم در سطرهای کتاب ها نابود شد!...
♡..Fatemeh..♡
از اینکه یک عمر دخترهایش را طوری بزرگ کرد که به گمان خودش پسرها مرتکب خطا نشوند بدم می آید، آخر اهالی محل حوصلهٔ تربیت کردن پسرها را نداشتند و به نظر در تنگنا قرار دادن دخترانشان راحت تر و بی دردسرتر بود...
♡..Fatemeh..♡
اگر تمام گلهای جهان را روی مزارت پرپر کنم آیا تو خواهی خندید؟
کمی لبخند بزن، اشکالی ندارد اگر طنین خنده ات تمام گورستان را پر کند.
حمیدرضا فیاضی
تو باید خودت را ببخشی... تو باید خودت را دوست بداری...
ما همه اشتباه میکنیم... ما همه گند میزنیم... ما گاهی آنقدر غلط میرویم که تمام پل های پشت سرمان را خراب میکنیم... ما همه چشمان شرمسارمان را بارها در آیینه دیده ایم...
سکوتِ قبلِ فریاد
من هر شب برایت دعا میکنم...
من هر روز به تو فکر میکنم...
من هر روز با تو سخن میگویم، حتی اگر تو هیچ هم ندانی!...
کاربر ۷۹۸۲۴۱۹
شاید باید گاهی تمام افکار درون سرمان را بیرون بریزیم!
باید تمام درونیاتمان را بالا بیاوریم...
_
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
قیمت:
رایگان