بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب به لطافت باران | طاقچه
تصویر جلد کتاب به لطافت باران

بریده‌هایی از کتاب به لطافت باران

نویسنده:بیژن کیانی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأی
۳٫۰
(۲)
یکی از دوستان می‌گفت «چهار نفر بودیم که در سلولی ما را زندانی کرده بودند. یک شب اسیری به جمع ما اضافه شد. او را نمی‌شناختیم. عراقی‌ها شام کاملی به او دادند ولی ما غذایی جز نان خشک نداشتیم. بدون اینکه متوجه شود به دوستان پیشنهاد کردم، خودمان را به خواب بزنیم تا تازه وارد راحت غذایش را بخورد. بعد از ساعتی، او ما را بیدار کرد. دیدیم غذایش را چهار قسمت کرده و کنار نان‌های ما گذاشته، گفت «غذای‌تان را بخورید». خودش یک لقمه هم از آن غذا نخورد. مدتی بعد هویت او برای ما روشن شد؛ حاج سیدعلی‌اکبر ابوترابی.
کتابدوست
یکی از اعضای هیئت نمایندگی صلیب‌سرخ، به اسم نیکولای، علاقهٔ زیادی به حاج آقا داشت، می‌گفت «عید کریسمس که به کلیسا می‌روم، تصویر آقای ابوترابی مثل حضرت مسیح در ذهنم مجسم می‌شود. هر وقت ایشان را می‌بینم آرامش خاصی به من دست می‌دهد. حس می‌کنم این مرد از قدرت روحی خیلی زیادی برخوردار است»
کتابدوست
سال‌هایی که نماینده مجلس بود، گاهی عبایش را کنار پیاده‌رو جلو ساختمان مجلس پهن می‌کرد و همان جا به درخواست مراجعین رسیدگی می‌کرد. یک روز یکی از مسئولین حراست مجلس به محافظانش گفت «به حاج آقا بگویید صورت خوبی ندارد کنار پیاده‌رو بنشیند». موضوع را به گوش حاج آقا رساندیم، گفت «اگر آن‌ها نگران آمد و شد مردم هستند جایمان را عوض می‌کنیم، اما اگر نگرانند که مردم بد عادت شوند که در اشتباه‌اند. بگو مسئولان باید در کوچه و خیابان‌ها راه بیفتند و به وظایفشان عمل کنند».
کتابدوست

حجم

۵۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۵۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد