بریده‌هایی از کتاب حقیقت

او همیشه فقط به کار و خودش فکر می‌کند و به همین دلیل است که مایل به کار کردن با او نیستم.

ناگهان احساس کردم که اگر عاشق فردی باشی؛ همه چیز از نظر تو متفاوت خواهد بود. قلب، ذهن، احساس و امیدهای آینده خود را با هم و بطور همزمان احساس کردم. من حقیقتآ عاشق شده بودم!

گاهی اوقات با سختی و دشواری مواجه می‌شوید، گاهی اوقات کلافه می‌شوید و حتی گاهی اوقات تصمیم می‌گیرید دست از همه اقدامات بشویید اما اگر این کار را بکنید، هجده سال بعد تاوان این اهمالکاری را خواهید داد.

آن‌چه عاشقش هستید را بیابید و به آن فرصت دهید شما را بکشد! (چارلز بوکوفسکی)

آن‌چه عاشقش هستید را بیابید و به آن فرصت دهید شما را بکشد! (چارلز بوکوفسکی)

اصولا من از نظر احساسی یک معمای چالش برانگیز بودم که او حوصله حل کردن آن را نداشت.

«هنوز هم موهاشونو روی کاناپه پیدا می‌کنم... جورابشون رو از توی دستگاه خشک‌کن لباس بیرون می‌کشم... گاهی اوقات بی‌اراده صداشون می‌کنم چون می‌خوام یه چیزی رو به اونا نشون بدم... حتی منتظر میشم که از پله‌ها پایین بدوند اما اونا نمی‌آن... فراموش می‌کنم که قرار نیست از پله‌ها پایین بدوند و خودشون رو به من برسونن.»

هیچ‌کس بطور کامل دوستداشتنی نیست و شما نباید یک نویسنده را طرد کنید فقط به این دلیل که زندگینامه او را نپسندیده‌اید.

آیا اگر کسی یا چیزی را بیش از حد دوست داشته باشی و احساس کنی که ممکن است او را برای همیشه از دست بدهی، دچار درد فیزیکی خواهی شد؟

«خب من می‌تونم هر جا که لازم باشه حقایق رو تغییر بدم؛ آخه من یه نویسنده هستم.»

«اصلا لازم نیست بر روی علت بازی تمرکز کنی؛ فقط کافیه ذهن خودت رو بر روی خط پایان متمرکز کنی

ما توی یه چرخه تراژدی مزمن گیر کردیم... یه رویداد هولناک بعد از یه رویداد هولناک دیگه و این چرخه همین‌طور ادامه داره.»

آن‌چه عاشقش هستید را بیابید و به آن فرصت دهید شما را بکشد! (چارلز بوکوفسکی)

اصولا زمانی که بدترین رویدادهای جهان را تجربه کرده‌اید به دنبال همین نوع فرصت‌ها هستید تا شاید اندکی آرام شوید. شما به دنبال افرادی همچون خود می‌گردید... شاید افرادی که حتی تجربیاتی بدتر از شما داشته‌اند... بدین ترتیب احساس آرامش می‌کنید چون متقاعد می‌شوید آن‌چه بر سر شما آمده است منحصر به شما نیست و دیگران نیز از همین تجربیات داشته‌اند.

رها کردن بدن فیزیکی برای دستیابی به هوس‌های ذهنی که قطعآ باعث آزار بدن می‌شوند همانند اینست که والدین ضعیف در برابر خواسته‌های فرزندشان تسلیم شوند: اوه عزیزم! روز خسته‌کننده و بدی داشتی؟ بسیار خب، اکنون دوست داری یک جعبه کامل شیرینی بخوری تا احساس بهتری داشته باشی؟ بسیار خب، عزیزم! همه آن را بخور! حتی می‌توانی همراه با آن نوشابه هم بنوشی!! مراقبت از بدن همانند مراقبت از فرزندتان است. گاهی اوقات با سختی و دشواری مواجه می‌شوید، گاهی اوقات کلافه می‌شوید و حتی گاهی اوقات تصمیم می‌گیرید دست از همه اقدامات بشویید اما اگر این کار را بکنید، هجده سال بعد تاوان این اهمالکاری را خواهید داد.

من همیشه معتقد بودم که رابطه عمیق و احساسی همیشه بعد از ازدواج و تشکیل خانواده بوجود میاد... یعنی بعد از تولد بچه‌ها... همیشه فکر می‌کردم یه روز صبح از خواب بلند میشم و متوجه میشم که همه چی درست شده...

«فراموش کرده بودم آسمون چقدر زیباست‌

یک انرژی مغشوش و پریشان در این خانه جاری است. این انرژی همیشه در همه جای این خانه حاکم است و من نمی‌توانم از آن رها شوم اما بدیهی است که شدت آن در هنگام شب بیشتر می‌شود. احتمالا این احساس فقط مربوط به ذهن خودم باشد اما این تفکر باعث راحتی خیال من نمی‌شود چون هیولاهای کمین کرده در داخل ذهن نیز به اندازه عوامل بدیمن ملموس؛ خطرساز هستند.

من... حقیقتآ... در... او... غرق... شده بودم! من به او معتاد بودم.

اکنون که به گذشته فکر می‌کنم متوجه می‌شوم که عاشق شدن به آن سرعت فقط یک دیوانگی محض بوده است. اما این دیوانگی ادامه یافت. اگر روز بعد از خواب بیدار شده و او را فراموش کرده بودم، زندگی به گونه دیگری بود.