یکی بود، یکی نبود. همهی آدمها دوست داشتند باحال باشند.
(:Ne´gar:)
«غذا خوب بود؟»
«عالی بود.»
آرام لب گزید. «چرا تا کسی ازت چیزی نپرسه حرف نمیزنی؟»
«عادتمه گمونم. همیشه یادم میره حرفای مهم رو بزنم.»
«میتونم بهت یه توصیه بکنم؟»
«آره بگو، گوش میدم.»
«اگه این مشکلت رو حل نکنی برات گرون تموم میشه.»
«آره خُب، حق داری. هنوزم این شرایط عین ماشین خرابه که اگه یه جاش رو درست کنی، اون وقت راحتتر میفهمی یه جای دیگهش هم خرابه.»
amir
«ببین، بعد از صد سال دیگه که مُردم هیچکی یادش نمیمونه یه روزی زنده بودم.»
(:Ne´gar:)
«گاهی خیال میکنم خوب میشد آدم بتونه طوری زندگی کنه که کسی وارد زندگیش نشه. فکر میکنی اینطوری میشه؟»
(:Ne´gar:)
گاهی دروغ میگویم.
آخرین باری که دروغ گفتم سال پیش بود. دروغ گفتن خیلی کار بدی است. میتوانید بگویید این روزها دروغ و سکوت دو تا از بزرگترین گناههایی هستند که توی جامعهی انسانی رخ میدهند. واقعیت این است که ما دروغهای زیادی میگوییم و معمولاً هم سکوت میکنیم.
اما اگر همینطوری هم حرف بزنیم و راست بگویم، راست گفتن هم ارزشش را از دست میدهد.
(:Ne´gar:)
«باید برای خودم بنویسم... یا شاید هم برای جیرجیرکا.»
(:Ne´gar:)
خیلی تلاش کردهایم چیزهایی را از دست ندهیم، اما باعث شدهایم واقعاً بین آنها با ما حفرهی عمیقی ایجاد شود. مهم نیست خطکشتان چقدر طول داشته باشد، عمق ماجرا قابل متر کردن نیست.
Tamim Nazari
مهم نیست تجربهای که در پیش دارید چقدر بد باشد، چون میتوانید ازش چیزی یاد بگیرید و بهخاطر همین است که امید به ادامهی زندگی پیدا کردم.
(:Ne´gar:)
این کتاب اسمش تا نیمهراه رنگینکمان است و پر است از شوخیها و کنایهها و جوابها و پارادوکسهایی که توش نویسنده کمی خودش را رو کرده.
(:Ne´gar:)
تو این دنیا یه چیزایی هست که کاریشون نمیشه کرد.»
«مثلاً؟»
«حفرههای دندون مثلاً. یه روزی دندونت درد میگیره. یکی که همیشه آرومت میکنه کاری ازش برنمیآد. اینطوری از دست خودت عصبانی میشی. بعد از دست آدمایی که حتی از دستشون ناراحت نیستی هم خیلی ناراحت میشی. میفهمی منظورم رو؟»
(:Ne´gar:)