خدایان فکر کردهاند که این سرنوشت لاعلاج او را درهم خواهد شکست، امّا سیسوفوس، در روایت کامو، نیرومندتر از خدایان است. او با اشتیاقی لجوجانه دل به کارش میدهد و بیچارگیاش را هم نمیپذیرد، و بدینترتیب خدایان را به مسخره میگیرد. کامو مینویسد: «سرنوشتی نیست که نتوان با تمسخر و تحقیر بر آن غلبه کرد»
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
اگر خداوند رحمتش را از بخش عمده بشریت دریغ میدارد، پس نیازی جدّی هست که بیکمک خداوند در خدمت نفرینیان باشیم.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
مورسو در پایان رمان بیگانه درمییابد که وضع او که زندانی محکوم به مرگ است تفاوتی اساسی با سرنوشت هیچ انسان دیگری ندارد زیرا: «فقط یک سرنوشت باید مرا انتخاب کند، و همراه با من میلیاردها آدم ممتاز دیگر... دیگران هم همگی روزی محکوم به مرگ خواهند شد.»
شلاله
کامو از همه چیز نازیها بدش میآمد. از نژادپرستیشان، از یهودستیزیشان، از توتالیتاریسمشان، از خونسردانه آدمکشتنشان.
Rose water