بریدههایی از کتاب شازده کوچولو
۴٫۵
(۶۲۵)
- «خب، این ستارهها به چه دردت میخوره»؟
- «به چه دردم میخوره»؟
- «بله».
- «هیچی! من صاحب آنها هستم».
- «تو صاحب ستارهها هستی»؟
- «بله».
- «اما من یک پادشاه دیدم که ...».
- «پادشاهان مالکیت چیزی را ندارند؛ فقط بر آنها فرمانروایی میکنند. این دو تا خیلی با هم فرق دارد».
A322
«خب، تو میتوانی خودت را محاکمه کنی، این سختترین کار دنیاست. محاکمه خودت ازمحاکمه هر بنی بشری مشکلتر است. اگر موفق شوی به درستی دربارهی خودت قضاوت کنی، آنگاه یک عالم به تمام معنا میشوی.»
A322
اگر به آدمبزرگها بگویی: «یک خانهی آجری قرمز و قشنگ دیدم که پنجرههایش پر از شمعدانی و پشت بامش پر از کبوتر بود»، محال است که هیچ تجسمی دربارهی این خانه در ذهنشان بهوجود بیاید. باید به آنها بگویی: «خانهای دیدم که صدهزار فرانک میارزه». تا با هیجان فریاد بکشند:
«وای چقدر قشنگه»!
کاربر ۱۵۸۳۵۲۳
شاه جواب داد: «خب، تو میتوانی خودت را محاکمه کنی، این سختترین کار دنیاست. محاکمه خودت ازمحاکمه هر بنی بشری مشکلتر است. اگر موفق شوی به درستی دربارهی خودت قضاوت کنی، آنگاه یک عالم به تمام معنا میشوی.»
Mohamad Mahdavi
به فراموشی سپردن یک دوست، همیشه غم انگیز است.
𖣔 ★ꪑ.ꪀꪖ𝓳ꪖᠻ𝓲 ★𖣔
شازدهکوچولو گفت: «مردم سیارهی تو پنجهزار گل سرخ را توی یک باغ میکارند؛ اما نمیتوانند گلی که دنبالش میگردند را پیدا کنند».
جواب دادم: «هیچوقت هم پیدایش نمیکنند».
«اما آنچه دنبالش هستند را میتوان تنها در یک گل سرخ یا کمی آب پیدا کنند».
گفتم: «بله! همینطور است».
شازدهکوچولو ادامه داد: «چون چشمها قادر به دیدن نیستند، آدمها باید با قلبشان ببینند...».
negar
او خسته بود، یک گوشهای نشست. من هم کنارش نشستم و بعد از مدتی سکوت دوباره گفت: «قشنگی ستارهها به خاطر گلی است که نمیتوانیم ببینیم اش».
جواب دادم: «درسته» و بدون اینکه چیزی بگویم، زیر نور ماه به چین و شکنهای ماسههای بیابان که پیش رویمان بود، نگاه میکردم.
شازدهکوچولو ادامه داد: «کویر زیباست».
حق با او بود، من همیشه عاشق کویر بودم. آدم بالای یک تپهی شنی مینشیند؛ هیچ چیزی نمیبیند؛ هیچ چیزی نمیشنود؛ با این همه چیزی توی سکوت برق میزند.
negar
روباه گفت: «خدانگهدار و اما رازی را که میخواستم بهت بگم، یک راز بسیار ساده است: فقط با دل میشود همهچیز را به درستی دید؛ چشمها قادر به دیدن ذات انسانها نیستند».
شازدهکوچولو برای اینکه این جمله به یادش بماند، تکرار کرد: «چشمها قادر به دیدن ذات انسانها نیستند».
- «ارزش گل تو به اندازه عمری هست که به پای گلت صرف کردی».
شازدهکوچولو برای اینکه در ذهنش بماند، با خودش تکرار کرد: « به اندازه عمری هست که به پای گل ام صرف کردهام».
روباه گفت: «آدمها این حقیقت را فراموش کردهاند؛ اما تو نباید آن را فراموش کنی. تو تا ابد نسبت به چیزی که اهلیاش کردهای مسئولی. تو مسئول گلت هستی».
شازدهکوچولو برای اینکه یادش بماند، تکرار کرد: «من مسئول گلم هستم».
negar
شازدهکوچولو رفت تا دوباره نگاهی به گلهای سرخ بیندازد.
او گفت: «شماها هیچ کدومتون شبیه گل سرخ من نیستید. درواقع شما هیچچی نیستید. هیچکس شماها را اهلی نکرده و شماها هم هیچکس را اهلی نکردهاید. شماها درست شبیه دوست من، روباه، وقتی اولینبار دیدمش، هستید. او درست شبیه صدها هزار روباه دیگر بود.اما من باهاش دوست شدم و الآن اون در تمام دنیا برای من منحصربهفرده».
گلهای سرخ از شنیدن این حرفها شرمسار شدند.
او ادامه داد: «شماها خوشگلید؛ اما توخالی هستید. نمیشود برایتان جان داد. مسلم است که یک رهگذر معمولی خیال میکند که گل من شبیه شماهاست. اما گل من به تنهایی مهمتر از صدها گل سرخ شبیه شماست. چون او بوده که من آبیاریاش کردهام؛ اون بوده که زیر درپوش شیشهای گذاشتمش؛ اون بوده که برایش حفاظ درست کردهام؛ من به خاطر اون کرمهای ابریشم را میکشتم (به جز دوسهتاشون که گذاشتیم بمانند تا به پروانه تبدیل بشوند) چون فقط اونه که غرغرهاش، خودنماییهاش و یا حتی حرف نزدنهاش را به دقت گوش دادهام، چون او گل من است»!
negar
زمانی که لحظهی جدایی رسید، روباه گفت :
«آه من خواهم گریست »!
شازدهکوچولو گفت: «تقصیر خودت است! من اصلاً دلم نمیخواست باعث آزارت شوم؛ اما تو از من خواستی که اهلیات کنم...».
روباه گفت: «بله! درسته».
شازدهکوچولو گفت: «در این صورت باز گریه خواهی کرد»!
روباه گفت: «آره، همین طوره»!
«پس این ماجرا هیچ سودی برای تو نداشت».
روباه گفت: «چرا؟! سود داشت. به خاطر رنگ گندمزارها» و ادامه داد: «برو دوباره به آن گلهای سرخ نگاه کن! اینبار کاملاً میفهمی که گل خودت، در تمام دنیا منحصربهفرد است.
negar
فردای آن روز دوباره شازدهکوچولو آمد.
روباه گفت: «بهتر بود که سرهمان ساعت دیروز می آمدی ؛ به خاطر اینکه مثلاً اگر قرار باشد ساعت چهار بیایی؛ من از ساعت سه خوشحالم و همینطور که ساعت جلو میرود خوشحال و خوشحالتر میشوم و ساعت چهار نگران وهیجان زده خواهم شد. آن وقت میتوانم قدر خوشبختی را بفهمم.
اما اگر تو هر ساعتی که دلت خواست بیایی، دیگر هرگز نمیفهمم که قلبم از چه ساعتی باید برای دیدارت آماده شود. هر چیز برای خودش آدابی دارد».
negar
اگر مرا اهلی کنی، درست مثل این است که مثل خورشید بر زندگی من تابیده باشی. «آنوقت صدای پای تو با هر صدای پای دیگری برایم فرق میکند. صدای پای بقیه مرا میترساند و مرا به سوراخ فرو خواهد برد؛ اما صدای پای تو مثل یک نوای روحبخش مرا از لانه بیرون میکشد. تازه! نگاه کن! آنجا آن گندمزار را در پایین میبینی؟ من نان گندم دوست ندارم. گندم برای من هیچ فایده ای ندارد. گندمزارها مرا یاد هیچچیز نمیاندازند و این جای تاسف است.
اما موهای تو به رنگ طلاست. فکرش را بکن! چقدر محشر میشود اگر مرا اهلی کنی! گندم -که آن هم طلایی است- مرا ناخودآگاه به یاد تو میاندازد و بعد عاشق صدای باد میشوم؛ وقتی توی گندمزار میپیچد».
negar
برای من، تو هنوز هیچی نیستی جز یک پسربچه، مثل صدها هزار پسربچهی دیگر و من به تو نیازی ندارم و تو هم به من هیچ احتیاجی نداری. من هم برای تو ، چیزی نیستم جز یک روباه مثل صدها هزار روباه دیگر؛ اما اگر مرا اهلی کنی، آنوقت به همدیگر نیازمند میشویم. آنوقت تو در تمام دنیا برای من منحصربهفرد میشوی و من هم در تمام دنیا برای تو بی همتا میشوم...
شازدهکوچولو گفت: «کمکم دارم متوجه میشوم. یک گل هست که فکر میکنم مرا اهلی کرده باشد».
negar
«فکر میکردم که با داشتن گلی که در سرتاسر دنیا منحصربهفرد است، ثروتمند هستم؛ اما من فقط یک گل سرخ معمولی داشتم؛ یک گل سرخ کاملاً معمولی
negar
«خب، تو میتوانی خودت را محاکمه کنی، این سختترین کار دنیاست.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
او خبر نداشت که مفهوم زندگی برای شاهها چقدر ساده و راحت است. از نظر آنها، همهی مردم یک مشت رعیت هستند.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
«هیچ اشکالی ندارد که بعضیوقتها کاری را پشت گوش بیندازی؛ اما وقتی پای بائوباب در میان باشد، ممکن است پشت گوش انداختن آن فاجعه به بار بیاورد.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
به فراموشی سپردن یک دوست، همیشه غم انگیز است.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
یک دیکتاتور ترک، مردم کشورش را با تهدید به مرگ وادار کرد لباس آدمهای اروپایی را بپوشند؛ بنابراین در سال ۱۹۲۰ همان ستارهشناس کشف خود را برای دومین بار به دنیا معرفی کرد و اینبار از آنجا که لباسهای شیک و تأثیرگذاری پوشیده بود، ادعایش مورد قبول همه واقع شد.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
این ستارهشناس با استفاده از منطق علمی، کشف خود را در کنگرهی بینالمللی ستارهشناسی اعلام کرد که باعث ایجاد جنجال بزرگی شد؛ اما چون لباس سنتی تُرکها را تنش میکرد، هیچکس حرفهایش را باور نکرد.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
حجم
۶۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۶۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۲۱,۰۰۰۳۰%
تومان