انقد دنبال قاتل نگرد. پسر تو خودش قاتل خودشه. داشت گیسوی منم به کشتن میداد. اعدام بازی یادِ بچهم داده بود. گیسوی من از این چیزا بلد نبود. یه بار اومدم دیدم طنابو بسته به بارفیکس، گیسو هم ازش آویزوون، داشت خفه میشد بچهم. یه دیقه دیر رسیده بودم، مُرده بود.
آننا
مقدمه
به قلم دکتر قطب الدین صادقی
فرشته فرشاد در نمایشنامهٔ «کاتکبود» یک بار دیگر دلمشغولی اصلی خود دربارهٔ جهان نااَمنِ کودکان و آزار آنان توسط بزرگسالان در جامعه کنونی ما را پی میگیرد. نخستین بار نویسندهٔ این اثر با نمایشنامهٔ «دور از دسترس اطفال نگهداری شود» بود که رابطهٔ هولناک و سادومازوخیستی (خودآزاری - دیگرآزاری) زوجی جوان و معتاد در ارتباط با آزار کودک خود در برابر چشمان حیرتزدهٔ ما را به نمایش درآورد. «کاتکبودِ» او گرچه دوباره بر همان ناهنجاری بیمارگونه به شکلی دیگر تأکید میکند
آننا
این خونهٔ لعنتی همون خونهایه که به خاطرش از جشن و لباس و همهٔ خرجای دیگهٔ عروسی گذشتم تا بتونیم بخریمش. یادت رفته افشین؟ همهٔ آهنایی که واسه من قراضه بود واسه بقیه زلم زیمبوهای حسودکُش، فروختم، از همه چی گذشتم که توی لعنتی بتونی این خونهٔ نصف کاره رو بخری. حالا بهش میگی لعنتی؟ هشت ماه و نیم خاک و خل و سرما و هزار جور جونوَرو ندید گرفتم که پول بیاد دستت ساختمونو تموم کنی. چهل تا پله رو میاومدم پایین، با دبه آب میریختی رو دستام. زمستونش دو تا لحاف مینداختیم رومون که گرم شیم. یزدان تو همین خونه بودیم که دنیا اومد. تو همین خونه چپ و راست میگفتی برات میمیرم، عشق منی، قشنگم. (مکث) حالا فهمیدم همهٔ اینا واسه تو لعنتی بوده، فقط من نمیدونستم.
دینانی