چیزی برای خوردن نداشتیم
- ما خودخوری میکردیم -
Kimia Bahari
دلبرکم!
زندگی سخت نیست
این منم که سخت شده
جنگجویی
که از جنگی بیپایان بازمیگردد
و همیشه فکر میکند
میدان مین،
باروتها و تمام سیمخاردارها،
خوابی کوتاه بوده.
Kimia Bahari
نمیتوانم،
فعل نیست
منم
که تنها مانده است.
Kimia Bahari
ما
برای گمشدن،
به جاده پناه آوردیم.
Kimia Bahari
بن بست
نرسیدن نیست
شوقِ راه تازه یافتن است.
Kimia Bahari
من از زندگی
تنها لیوانی آب میخواستم
که در گرمایِ آتشسوزِ بیکسی
در آرامشی بینهایت
بنوشم.
Kimia Bahari
تنها سایهی سیاه یک پرنده کافی است،
تا یک دیوانه را
هوایی کند.
دردونه
تنهایی من
کرگدنی است
که تو را دوست دارد
باران برفی