بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه شنبه ها با موری | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سه شنبه ها با موری

بریده‌هایی از کتاب سه شنبه ها با موری

۴٫۲
(۴۳۱)
«می‌دونی، حقیقت این‌جاست که اگه واقعا به پرنده‌ای که روی شانه‌ات نشسته فکر کنی، و باور کنی که هر لحظه ممکنه بمیری، به این اندازه جاه طلبی نمی‌کنی و دنبال آرزوهای دور نمی‌روی.»
farnia
«آنچه را می‌توانی انجام دهی و آنچه را نمی‌توانی انجام دهی همه را بپذیر»
farnia
داشتن دوست خیلی خوبه. اما دوستان تو نمی‌تونن وقتی از شدت سرفه خوابت نمی‌بره، تمام شب رو در کنارت باقی بمونن.»
سپهر
«شیر آب رو باز کن. خودت رو با احساس شستشو بده. احساسات هیچ‌وقت به تو آسیبی نمی‌زنه، فقط بهت کمک می‌کنه. اگه هراس رو به درونت راه بدی و اگه اون رو مثل یه پیراهن کهنه بپوشی، اون‌وقت می‌تونی به خودت بگی: بسیار خب، این ترس است. من نباید بذارم منو کنترل کنه. اونو به همون شکلی که هست می‌بینم. دربارهٔ تنهایی هم همین مطلب صدق می‌کنه، دست می‌کشی، رها می‌کنی و می‌ذاری اشکت سرازیر بشه. اونو به طور کامل احساس می‌کنی و سرانجام به شرایطی می‌رسی که م توانی بگی: بسیار خب، این لحظات تنهایی من بود. من از تنهایی نمی‌ترسم، اما حالا می‌خوام این احساس تنهایی رو هم کنار بذارم و به این توجه کنم که احساسات دیگه‌ای هم تو این دنیا وجود داره. می‌خوام اونا رو هم تجربه کنم.» موری دوباره تکرار کرد: «انقطاع.»
پگاه
«خیلی‌ها زندگی بی‌معنای دارند. به نظر نیمه خواب می‌رسند، حتی وقتی کاری را می‌کنند که به نظرشان مهم است. به این دلیل که آن‌ها دنبال چیزهای اشتباهی هستند. برای اینکه به زندگی خود معنا ببخشید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای اطرافتان کنید و چیزهایی خلق کنید که به زندگی شما معنا و مفهوم ببخشد.»
SHOKoOoH
در هر ملاقات احساس می‌کردم که موری بیشتر در صندلی‌اش ذوب شده است. با این حال اصرار داشت که همه روزه او را از روی رختخواب بلند کنند، در صندلی چرخ‌دارش بنشانند و او را به اتاق مطالعه‌اش ببرند تا در کتاب‌ها و اوراق و گلدان گلش غرق شود. می‌گفت: «می‌خواهم این‌ها رو در جملات قصارم بگنجانم.» - «دلم می‌خواد بشنوم.» - «وقتی در رختخواب هستی مرده‌ای.»
کاربر ۹۶۹۰۵۷
باید بگویم که من هزار کیلومتر پرواز می‌کردم تا موری رو به موت را ببینم. اما وقتی موری را می‌دیدم، همه چیز را فراموش می‌کردم. در آن لحظه‌ها، از خودم بیشتر خوشم می‌آمد.
کاربر ۹۶۹۰۵۷
«میچ، تو به موضوع عواطف و احساسات من به کسانی اشاره کردی که من نه تنها هیچ نسبتی باهاشون ندارم، بلکه اصلا هم نمی‌شناسمشون. اما می‌دونی من از این بیماری چه چیزهایی یاد گرفتم؟» - «چه چیزهایی؟» - «مهمترین چیزی که تو زندگی باید بدونی اینه که چطور به دیگران عشق بورزی و چطور محبتشون رو پذیرا باشی.»
کاربر ۹۶۹۰۵۷
وقتت را صرف کاری کن که به زندگیت معنا و هدف بده.
13
«مرگ یک امر طبیعیه. علت اینکه ما اونو وحشتناک جلوه می‌دیم اینه که خودمون رو بخشی از طبیعت نمی‌دانیم. فکر می‌کنیم چون انسان هستیم، پس از طبیعت فراتر هستیم.»
Fzk
قبیله‌ای در شمال آمریکا زندگی می‌کند که مردمش معتقدند همهٔ موجودات روی زمین، نمونهٔ کوچکی از خود دارند که در وجودشان مشغول زندگی کردن هستند. به طور مثال یک گوزن، در درون خود گوزن کوچکی دارد و یک انسان هم دارای یک انسان کوچک در درون خود است. وقتی جسم بزرگ می‌میرد، جسم کوچک زنده باقی می‌ماند. این جسم کوچک می‌تواند به درون موجود تازه تولد یافته‌ای برود، این امکان هم وجود دارد که بخواهد به نقطه‌ای در آسمان برود و آن‌جا درون یک روح عظیم از جنس مونث استراحت کند. روح کوچکی که به آسمان رفته، آن‌قدر آن‌جا باقی می‌ماند تا این که ماه او را به زمین بازگرداند. می‌گویند گاهی ماه به قدری با روح‌های تازه مشغول می‌شود که از آسمان ناپدید می‌گردد. به همین دلیل است که بعضی شب‌ها، آسمان بدون ماه است. اما سرانجام ماه هرجا باشد بر می‌گردد. همان‌طور که ما دوباره بر می‌گردیم. این اعتقاد آن‌هاست.
مهتاب حیدری
«مهمترین چیزی که تو زندگی باید بدونی اینه که چطور به دیگران عشق بورزی و چطور محبتشون رو پذیرا باشی.»
reyhan
همه می‌دونند که روزی می‌میرند، اما کسی هنوز به این باور نرسیده. اگر باور می‌کردیم، رفتارمون رو تغییر می‌دادیم
Parva
اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد می‌گیری
Parva
می‌پرسم: «حالا چه چیزی برنده می‌شود؟» - «چه چیزی برنده می‌شود؟» با دندان‌های کج و نامنظمش به من لبخندی می‌زند و می‌گوید: «عشق برنده می‌شود، همیشه عشق برنده است.»
رعنا
اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد می‌گیری.»
یك رهگذر
«مهمترین چیزی که تو زندگی باید بدونی اینه که چطور به دیگران عشق بورزی و چطور محبتشون رو پذیرا باشی.»
یك رهگذر
«تد، این بیماری جسم منو با خودش می‌بره، اما نمی‌تونه روحمو تصاحب کنه.»
:)
هرگز زندگی آزادانه‌ای نیست و وجهه خوبی ندارد. حالا چه بر سر من آمده بود؟
:)
دنیایی که یافتم آنقدرها هم جالب نبود. بیست سال اول زندگی‌ام را به گشت و گذار سپری کردم، دائما در حال اجاره دادن بودم و کتاب می‌خواندم و در حیرت بودم که چرا دنیا به من چراغ سبزی نشان نمی‌دهد. رویایم این بود که موسیقیدان مشهوری بشوم (من پیانو می‌نواختم)، اما بعد از گذشت سال‌ها در کلوب‌های شبانهٔ تاریک و بی‌محتوا، بعد از زیر پا گذاشتن قول و قرارها، بعد از از هم پاشیده شدن گروه‌های موسیقی، و استقبال تهیه‌کنندگان از همه جز من، رویایم بر باد رفت. آن زمان بود که برای نخستین بار در زندگی طعم شکست را چشیدم. در همین روز بود که اولین رویارویی جدی با مرگ را تجربه کردم.
:)

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان