بریدههایی از کتاب پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی
۳٫۸
(۱۴)
به پدرم گفتم: «میخوام وارد ارتش و ژاندارمری بشم.»
پدرم مخالفت کرد و گفت: «پسرم! وارد ارتش نشو. من زمین کشاورزی و دو تا مغازه دارم. میتونی کنارم باشی و کار کنی و با هم لقمهنونی دربیاریم و بخوریم.»
به پدرم گفتم: «شما عائلهمندید. منم دلم میخواد مستقل باشم و روی پای خودم وایستم.»
پدرم با وجودی که هنوز راضی نبود گفت: «حالا که خودت اصرار داری، من هم حرفی ندارم. فقط دو نصیحت به تو دارم که امیدوارم تا آخر عمر آویزه گوشت قرار بدی!»
ـ بفرمایید!
ـ یکی اینه که اگه صد تومانی هم توی خیابون دیدی، چون مال تو نیست، خم نشو و اون رو برندار.
در آن سالها صد تومانی اسکناس درشت و باارزشی بود. به پدرم گفتم: «و نصیحت دوم؟!»
ـ پسرم! اگه کیسهکش حموم هم شدی، طوری رفتار کن که اگه تموم کیسهکشهای شهر هم بیکار بودن، مردم برای کیسه تو صف بکشن!
ـ چشم پدر!
آرش
بین تهران و کرج در پرواز بودیم. استاد گفت: «اون کوه رو میبینی؟! برو به طرفش!»
نمیتوانستم هواپیما را درست کنترل کنم. دائم بالا و پایین یا چپ و راست میرفت. در دوره آکادمیک به ما گفته بودند: «اولین خطای یک خلبان در هوا، ممکن است آخرین خطایش باشد. در هوا هر آن با کوچکترین غفلت ممکن است سانحه پیش بیاید و هواپیما سقوط کند.»
خلبانی چه کار سخت و دشواری بود! برای دقایقی با خودم گفتم: «یا حضرت عباس! کمکم کن امروز پام به زمین برسه، محاله دیگه هوس پرواز کنم. برای هفت پشتم بسّه! ای خدا خودت به فریادم برس!»
نمیدانستم باید چه کنم. در زمین، آدم فوقش ماشین را متوقف میکند و از آن پیاده میشود، اما در هواپیما درمیماند که چه خاکی باید بر سرش بریزد! تازه در آن جا خاک هم نیست!
آرش
در طول دورهای که توی امریکا هستی و بعد از آنکه به ایران برگشتی، از طریق همکاران و وابستگان نظامیمان توی ایران، هر گونه اطلاعاتی مربوط به شما رو به دست میآریم و ذخیره میکنیم. پس از مدتی میدونیم چه کسی اهل سکس، ماشین، شکار، و... است. بعدها اگه برنامهای در جایی داشته باشیم، میدونیم با هر فرد باید از چه طریقی نزدیک و دوست شد. فرض کنید میخوایم توی ایران، عملیاتی انجام بدیم. شما در فرمی که برای ما پر کردید، نوشتید به ماهیگیری و شکار علاقه دارید. ما از همین طریق سعی میکنیم به شما نزدیک بشیم. مثلاً مأمور ما پس از آشنایی و چند بار رفت و آمد با شما، یک تفنگ شکاری شیک به شما هدیه میدهد. بعد به شما نزدیک میشه و کمکم شما رو برای عملیاتی که میخوایم انجام بدیم، آماده میکنه. معمولاً ما از طریق پول، دوستان، سکس، تهدید و تطمیع به اهدافمون میرسیم. کار این طبقه، اینه!
آرش
آن روز تعطیل بود. رفتیم غذاخوری. قبل از ورود به سالن، آنجا را با غذاخوری خودمان در دانشکده یکی میپنداشتم که صبحانه یک تخممرغ میدادند و مقدار کمی پنیر و کره. وارد که شدم، از تنوع غذایی و فراوانی آن شگفتزده شدم. به جرئت میتوانم بگویم حدود هفتاد، هشتاد نوع خوردنی و نوشیدنی از انواع کرهها، پنیرها، خامه، تخممرغ، سوسیس، کالباس، سالادها، کتلت، انواع آب میوه، قهوه، شیر، کاکائو، انواع میوه و... به صورت سلفسرویس گذاشته بودند. از هر نفر پنجاه سنت پول صبحانه گرفته میشد، هر چه بخوری! اگر این صبحانه را در خارج از پایگاه لکلند میخوردیم، هفت هشت دلار میشد. ارتش امریکا به پرسنلش سوبسید بالایی میداد.
آرش
شاه پرسید: «مگه اینها حق لِوِل و مزایا نمیگیرند؟!»
ـ نه قربان!
شاه رو به تیمسار اویسی کرد و گفت: «مثل نیرویهوایی براشون حق فنی در نظر بگیرید.»
این را گفت و از کلاس ما خارج شد و به کلاسهای دیگر رفت.
پس از مدتی، حقوق من، که گروهبان دوم بودم، از۳۶۰ تومان یکدفعه ۵۸۰ تومان به آن اضافه شد و به ۹۰۰ تومان رسید.
آرش
دلم میخواست هر چه زودتر تعطیلات نوروز فرا برسد و خودم را به عشقم برسانم. دلم برای دیدن فاطمه پَر میزد. هر روز برایم مثل یک ماه یا حتی یک سال میگذشت.
پول پایان دوره را به ما دادند؛ حدود ۵۵۰ تومان بود. برای خودم یک دست کت و شلوار نو و شیک و چیزهایی هم برای این و آن خریدم. آن سالها خبر زیادی از نوار کاست و این حرفها نبود. همه ترانههای ایرانی و خارجی را روی صفحههای گرامافون ضبط میکردند و به بازار میدادند. چند ماهی بود صفحه جدیدی از مهستی، خواننده معروف آن سالها، به نام «راز خلقت» به بازار آمده بود. من یکی از آن صفحهها را به قیمت دو تومان برای فاطمه خریدم. خودم آن را چند بار گوش دادم؛ طوری که حفظ شدم.
ـ دارم سؤالی ای خدا
ای آشنا با فکر ما
وی قادر قدرتنما
چون مینوشتی
این سرنوشت ما خاکیان را...
آرش
در طول دورهای که توی امریکا هستی و بعد از آنکه به ایران برگشتی، از طریق همکاران و وابستگان نظامیمان توی ایران، هر گونه اطلاعاتی مربوط به شما رو به دست میآریم و ذخیره میکنیم. پس از مدتی میدونیم چه کسی اهل سکس، ماشین، شکار، و... است. بعدها اگه برنامهای در جایی داشته باشیم، میدونیم با هر فرد باید از چه طریقی نزدیک و دوست شد. فرض کنید میخوایم توی ایران، عملیاتی انجام بدیم. شما در فرمی که برای ما پر کردید، نوشتید به ماهیگیری و شکار علاقه دارید. ما از همین طریق سعی میکنیم به شما نزدیک بشیم. مثلاً مأمور ما پس از آشنایی و چند بار رفت و آمد با شما، یک تفنگ شکاری شیک به شما هدیه میدهد. بعد به شما نزدیک میشه و کمکم شما رو برای عملیاتی که میخوایم انجام بدیم، آماده میکنه. معمولاً ما از طریق پول، دوستان، سکس، تهدید و تطمیع به اهدافمون میرسیم.
کتابدوست
از طرف دیگر، مجاهدین و کمونیستها به دنبال ایده انحلال ارتش و تشکیل «ارتش خلقی» بودند.
آرش
گروهی از پرسنل نیز دنبال ایده «ارتش توحیدی» افتادند. یکی از شعارهای اصلی آنان برداشته شدن همه درجات نظامی در کل ساختار و نظام ارتش و نیروی هوایی بود. کار به آنجا رسید که برای مدتی احترام و سلام نظامی درجهدارها نسبت به افسران منسوخ شد!
آرش
هنوز زمان زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که درجهدارها و همافرها برای خودشان در پایگاه تشکیلات خاص و مستقلی راه انداختند و شروع به مطالبات صنفی کردند. در هیچ کجای دنیا ما همافر نداریم. فقط نیرویهوایی ایران بود که همافر داشت. آنها با مدرک دیپلم وارد ارتش میشدند و پس از دو سال آموزش در آموزشگاه، همافر میشدند. برزخی بین درجهدار و افسر بودند. قبل از انقلاب، همافرها خواستار حقوق برابر با افسرها بودند. پس از انقلاب آنها میدان را برای طرح این خواسته مناسب دیدند. برخی گروههای سیاسی بیرون از پایگاه هم، مثل مجاهدین خلق و کمونیستها، به این اختلافات و چنددستگیها دامن میزدند.
آرش
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۸۵,۰۰۰
تومان