بریدههایی از کتاب دختران مطرود
۴٫۴
(۳۱۰)
تمام چیزی که فیونا میدانست این بود که ترجیح میداد بازوی خودش را با ارهای زنگزده از تنش جدا کند تا اینکه مکالمهٔ رابطهٔ ما قراره به کجا برسه؟ را داشته باشند.
zohreh
با وجود مشکلات، سر کردن با جیمی راحت بود. از آن نوع راحتیها که فیونا آماده بود تا برای آن هر چیزی را قربانی کند.
zohreh
در کنار جیمی هیچ وقت مجبور نبود چیزی را توضیح بدهد
zohreh
فیونا گاهی با نگاه کردن به جیمی حس میکرد همه چیز این رابطه خیال است.
zohreh
دیشب رفتارش به نوعی عجیب بود، ولی از کاری که کرده بود، پشیمان نبود.
zohreh
یک روز گرفتهٔ خاکستری بود. خورشید تقلا میکرد از پشت ابرها بیرون بیاید. برگها سرزندگیشان را از دست داده بودند.
zohreh
لحنش بیخیال به نظر میرسید، ولی سونیا نگفته بود به ارواح اعتقاد ندارد. نگفته بود هیچ وقت یکی از آنها را ندیده است. نگفته بود که آنها واقعیت ندارند. او هم حقیقت را میدانست، درست مثل بقیه.
zohreh
او همیشه دختری بود با گروهی از ستایشکنندگانش و نه دوستانش.
zohreh
با توجه به آن نگاه گریزانی که اغلب در چشمانش میدید، نگاه انزواطلب، نگاهی که انگار دنیا را از پشت دیوار تماشا میکند، نگاهی که در چشمهای اغلب دختران آیدلوایلد چیزی معمول بود، حدس میزد باید دلیلی وجود داشته باشد.
zohreh
کیتی در لحظات اولیهٔ ورودش اشکهایش را فرو داده بود و بعد از آن برای همیشه بر آنها غلبه کرده بود.
zohreh
کیتی میدانست داشتن وجههای مناسب یعنی کل مبارزه و او از ویژگیهایش بدون ترحم استفاده میکرد.
zohreh
جزئیات حادثه بود که او را آزار میداد و باعث میشد زخم ایجاد شده همچنان خونریزی کند. خیلی بیشتر از زمانی که سایرین زخمشان را بسته و لنگلنگان به راهشان ادامه داده بودند. او باید از چیزی کمک میگرفت و به همراه دیگران لنگانلنگان ادامه میداد.
zohreh
جزئیات حادثه بود که او را آزار میداد و باعث میشد زخم ایجاد شده همچنان خونریزی کند. خیلی بیشتر از زمانی که سایرین زخمشان را بسته و لنگلنگان به راهشان ادامه داده بودند.
zohreh
در لحظهای دردناک به وضوح فهمید تمام این کارها بیفایده است.
zohreh
ششهای دختر آتش گرفته بودند و از گلویش هقهقی بیرون میپرید. آماده نبود. هنوز آماده نبود. با وجود تمام اتفاقاتی که افتاده بود و شاید به خاطر اتفاقهایی که افتاده بود. خون در رگهایش میجوشید و بدن بیمارش هنوز برای زنده ماندن میدوید. در لحظهای دردناک به وضوح فهمید تمام این کارها بیفایده است.
zohreh
همیشه میدانست هیولاها واقعیت دارند. آنها اینجا بودند. دختر به درون تاریکی نگاه کرد و فریاد کشید.
zohreh
چیزهایی که ناگهان به ذهنش هجوم میآوردند و دوباره در تاریکی محو میشدند.
zohreh
خودش را مجبور کرده بود فقط به جلو نگاه کند. نگاه کردن به عقب ممکن بود او را وسوسه کند. اگر فقط جلو را نگاه میکرد، کاری به او نداشت.
zohreh
غیرممکنها را کنار بگذار، چیزی که باقی میماند حقیقت خواهد بود.
مهتا
مالکوم زمانی به او گفته بود، عدالتی وجود نداره، ولی به هر حال ما براش ایستادگی میکنیم. عدالت یه ایدهآله، ولی واقعیت نیست.
مهتا
حجم
۳۳۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۳۳۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۵۰,۰۰۰۵۰%
تومان