بریدههایی از کتاب زندگی آسان است نگران نباش!
نویسنده:آنیس مارتن - لوگان
مترجم:ابوالفضل اللهدادی
انتشارات:انتشارات بهنگار
دستهبندی:
امتیاز:
۲.۸از ۱۵ رأی
۲٫۸
(۱۵)
جک علفهای هرز یکی از باغچههای زنش را هرس کرده بود. میدانستم در پی چیست؛ میخواست سرش را گرم کند تا فقدان اَبِی را از یاد ببرد؛ هرکاری میکرد تا با او بماند... به این میگفتند دوگانگی مصیبت.
زهرا۵۸
دکلان مثل رفتار یک سال قبل پدرش یکی از زخمهایم را درمان کرده بود؛ شاید سختترین، دردناکترین و عمیقترین زخمم را. اندوه و شخصیتش مرا تکان داده بود؛ به من فهمانده بود نمیتوانم با چیزی که هستم بجنگم: مادری که فرزندش را از دست داده بود و زنی که میتوانست در آینده باز هم مادر شود. زخمِ نبودِ کلارا همیشه در وجودم باقی میماند، امّا یاد گرفته بودم با این زخم زندگی کنم و سرتاسر زندگیام فرصت داشتم چیزهای دیگری یاد بگیرم. یک نفر قبل از من این موضوع را میدانست: فلیکس. هنوز صدایش را میشنیدم که با بیخیالی میگفت: «یه روز باز دل به دریا میزنی!» و من، لجباز و اسیر افکار ناخوشایندم به او اطمینان میدادم که چنین اتّفاقی نخواهد افتاد.
زهرا۵۸
در هیچ لحظهای احساس نمیکردم در میان آن جمعیت که برای یکی از اعضایشان اشک میریختند غریبهام. برعکس بهصورت کاملاً طبیعی به من فهماندند چه بخواهم، چه نه، جزئی از آنهایم و آدرس پستیام چندان اهمیتی ندارد. من در غمِ جک، جودیت، دکلان و ادوارد شریک بودم. برای همهٔ ساکنان آنجا بخشی از خانواده بودم. این موضوع را در نگاههایشان، شیوهٔ خطاب قراردادنم و نگرانیشان دربارهٔ خودم احساس میکردم. در بخشی از وجودم برای این رفتار و این حس جدید تعلق داشتن به قبیلهای احساس خوشبختی میکردم
زهرا۵۸
رانندگی، نوازشِ موسیقی و تمرکز روی جاده مرا در حبابی فرو میبرد. موقعیت و فضا مرا وامیداشت در پنهانیترین زوایای روحم کندوکاو کنم. فکر میکردم مسئلهای به نام ادوارد حل شده است... چطور میتوانستم انقدر ابله باشم؟ جایی که او در زندگیام اشغال میکرد بسیار مهمتر از چیزی بود که تصوّر میکردم و نمیخواستم این حقیقت را بپذیرم.
زهرا۵۸
پشتِ پیشخان ایستاده بودم و فلیکس روی چهارپایهای نشسته بود و در عالم هپروت سیر میکرد.
برای خودمان لیوانی شراب قرمز ریختم و از او پرسیدم: «امشب چهکارهای؟»
«هنوز تصمیم نگرفتم. چند جا دعوتم کردن و نمیدونم باید به کی افتخار بدم.»
خوشحال بودم که او آنجاست: همیشه میتوانست راهی برای خنداندنم پیدا کند.
جرعهای از لیوانش نوشید و گفت: «تو چی؟»
«با رئیسجمهور قرار ملاقات دارم!»
زهرا۵۸
حجم
۱۹۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۹ صفحه
حجم
۱۹۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۹ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان