بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شرورترین دختر مدرسه؛ جلد سوم | طاقچه
۴٫۶
(۲۷)
مادموازل از آرابلا راضی بود، چون او یک سال در فرانسه زندگی کرده و زبان فرانسوی را به‌خوبی یاد گرفته بود. او در جواب گفت: «خانم رنجر، در کشور من، بچه‌ها نسبت به این‌جا اخلاق و رفتار بهتری دارند و وجود شاگردی مثل آرابلا با چنین رفتار مناسبی خوشایند است.»
کاربر
اواسط تعطیلات کریسمس، مادر الیزابت را غافلگیر کرد. کریسمس تمام شده و الیزابت در این مدت به سیرک، نمایش پانتومیم و سه مهمانی رفته بود. حالا دیگر آماده می‌شد تا دوباره به مدرسهٔ شبانه‌روزی برگردد. او عادت کرده بود که در مدرسه، کنار بچه‌های دیگر زندگی کند و حالا تنها بودن برایش سخت شده و متأسف بود که چرا خواهر یا برادری ندارد. دلش برای خنده‌ها و پرحرفی‌ها و بازی‌هایی که با دوستانش می‌کرد، تنگ شده بود.
Zahra
او به این نتیجه رسید که می‌تواند محل شکلات‌ها را حدس بزند. آرابلا به کلاس موسیقی می‌رفت و یک کیف بزرگ موسیقی داشت. جنی دیده بود که او همان روز سراغ آن کیف رفته بود، در حالی‌که آن روز کلاس نداشت و تمرین هم نکرد. چرا؟ جنی با خود گفت: «چون می‌خواست شکلات‌ها را درون آن پنهان کند.» جنی به اتاق موسیقی رفت. همه وسایل موسیقی‌شان را در این اتاق می‌گذاشتند. او کیف موسیقی آرابلا را برداشت و مشغول بازرسی شد. شکلات‌های نعناعی آن‌جا بودند. آرابلا آن‌ها را باعجله در آن خالی کرده بود.
کاربر
شرورترین دختر مدرسه و در عین حال بهترین دختر مدرسه! بدترین دشمن و بهترین دوست!
Nadia
خانم بل که چشمانش از شادی برق می‌زد گفت: «تو باعث افتخار وایتلیف هستی و در عین حال باعث افتخار خودت. ما به نوبهٔ خود می‌خواهیم به تو پاداش بدهیم. آیا چیزی می‌خواهی؟» الیزابت گفت: «خب، خب...» بعد ساکت شد. جولیان در این فکر بود که او چه می‌خواهد بگوید. آیا می‌خواست درخواست کند که دوباره مبصر شود؟ الیزابت که فکر می‌کرد درخواست بزرگی دارد، باعجله گفت: «می‌خواهم... لطفاً یک روز، همهٔ مدرسه را تعطیل کنید. به‌زودی در شهر یک شهر بازی راه می‌افتد. اگر شما یک روز به ما تعطیلی بدهید تا به شهر بازی برویم، خیلی خوش می‌گذرد. ما همه راجع به آن صحبت کرده‌ایم و همه دوست داریم به آن‌جا برویم. آیا ممکن است؟» انفجار دیگری از دست و هورا رخ داد. همه فریاد می‌زدند: «الیزابت عزیز! او برای خودش چیزی نخواست، بلکه برای همهٔ مدرسه درخواست کرد!» خانم بل لبخند زد و سرش را به نشانهٔ رضایت تکان داد: «فکر می‌کنم باید به خواستهٔ الیزابت جواب مثبت بدهیم، مگر نه؟» خانم بست هم با سر تصدیق کرد. الیزابت لبخند زد و خیلی خوشحال شد. او در آن ترم رفتار ناامیدکننده‌ای داشت و باعث شده بود بیشتر بچه‌ها نظر بدی نسبت به او پیدا کنند، ولی حالا همه‌چیز را جبران کرده و یک روز خوش و تفریحی را به همه هدیه داده بود.
کاربر ۱۲۸
«مردم قابل پیش‌بینی نیستند. شاید فکر کنی یک آدم ترسو و کم‌رو همیشه ترسو و کم‌رو می‌ماند، ولی اگر با او درست برخورد شود، به‌سرعت تغییر می‌کند.
booklover
«خب، جلسهٔ خوبی بود، این‌طور نیست؟ این ترم پر از اتفاق‌ها تکان‌دهنده بود. از این‌که به این مدرسه آمده‌ام، خوشحالم. این‌جا بهترین مدرسهٔ دنیاست!» الیزابت گفت: «بله، همین‌طور است. اوه، خیلی خوشحالم جولیان.» جولیان گفت: «حق داری. تو آدم خنده‌داری هستی، مگر نه؟ شرورترین دختر مدرسه و در عین حال بهترین دختر مدرسه! بدترین دشمن و بهترین دوست! خب، کدام‌یک از این‌ها هستی؟ معلوم است. تو همیشه الیزابت مایی و همه به تو افتخار می‌کنیم!»
کاربر ۱۲۸
«مردم قابل پیش‌بینی نیستند. شاید فکر کنی یک آدم ترسو و کم‌رو همیشه ترسو و کم‌رو می‌ماند، ولی اگر با او درست برخورد شود، به‌سرعت تغییر می‌کند.
کاربر ۴۸۴۶۸۱۲

حجم

۱۳۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۱۳۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۲۹,۰۰۰
۱۴,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد