حال خراب، وارد مطب دکتر شدیم. بعد از سلام و احوالپرسی، روی صندلی مخصوص دراز کشیدم. دکتر معاینهٔ مختصری کرد و گفت: "امروز حالت خوب نیست. احساس میکنم آماده نیستی."
گفتم: "بله."
مترجم جریان اخبار رادیو ایران را برایش تعریف کرد و دکتر گفت: "عجیب است. من اخبار صبح را گوش دادم و چیزی در این مورد در اخبار ما نبود."
گفتم: "مسلم است که چیزی از انفجار موشک نمیگویند."
پرسید: "چرا؟"
گفتم: "میدانی دزفول کجاست؟ تا حالا اسم این شهر را شنیدهای؟"
گفت: "نه."
گفتم: "من در دزفول به دنیا آمدم و الان پنج سال است که شهر ما مورد هجوم توپخانهها و بمبارانهای هوایی و موشکهای اسکادبی و فراگ ۷ ارتش عراق قرار دارد. وسعت شهر من از خیابان هارلیاستریت هم کوچکتر است. امروز هشت موشک به شهر من اصابت کرده. مثل این است که دو تُن مواد منفجره در این خیابان منفجر شود."
حسنا