بریدههایی از کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید
۴٫۳
(۱۱۰)
گاهی وقتا وقتی چیز ارزشمندی رو فدا میکنی، در واقع اونو از دست نمیدی. فقط اونو به کسی دیگه میبخشی.
☆Fereshteh☆
- «میگی باید به جای من میمردی. ولی در مدت زندگی من روی زمین خیلیها هم جای من مردهاند. هروز همین اتفاق میافته. وقتی یه دقیقه بعد از رفتن تو رعد و برق میزنه، یا هواپیمایی سقوط میکنه که ممکن تو توش بوده باشی، وقتی همکارات مریض میشن، و تو نمیشی. تصور میکنیم این چیزا اتفاقیه. اما توازنی بین همه اونا وجود داره. یکی میمیره، دیگری بزرگ میشه. تولد و مرگ بخشی از کل هستند. برای همین که به سمت کودکان...»
سپس به عزاداران اشاره کرد و ادامه داد: «و مراسم خاکسپاری کشیده میشیم.»
☆Fereshteh☆
«عدالت، بر زندگی و مرگ حاکم نیست. اگه اینطور بود هیچ انسان خوبی در جوانی نمیمرد.»
Mohadese
هیچ داستانی به حال خود نمیماند. گاهی داستانها در جایی به هم میخورند و همدیگر را کاملا پوشش میدهند، مثل سنگهای ته رودخانه.
negar
یک بار از او پرسید آیا خدا میداند او در بهشت است؟ مارگریت لبخندی زد و گفت: «البته» حتی وقتی ادی اعتراف کرد سالهایی از زندگیاش را در پنهان شدن از خدا گذرانده و بیشتر اوقات فکر میکرد که خدا به او توجهی ندارد.
شباهنگ
مارگریت میگفت، روی زمین وقتی میخوابی، گاهی بهشت خودت را در خواب میبینی و آن خوابها کمک میکرد آن را در ذهنت بسازی. اما حالا دلیلی برای چنین خوابهایی وجود ندارد.
شباهنگ
مرد آبی گفت: «خاکسپاری من. به عزاداران نگاه کن. بعضیها حتی من رو هم خوب نمیشناختند، اما اومده بودند. چرا؟ تا حالا فکر کردی چرا وقتی کسی میمیره مردم جمع میشن. چرا احساس میکنند باید این کار رو انجام بدن؟»
- «برای اینکه انسان میدونه، با تمام وجودش میدونه که همه زندگی ها باهم برخورد دارند.
شباهنگ
خب مردم همیشه زادگاهشون رو کوچک به حساب میارن. اما بهشت میتونه در ناخوشایندترین گوشه دنیا باشه.
شباهنگ
انسانها چگونه آخرین کلماتشان را انتخاب میکنند؟ آیا جاذبهٔ آن را احساس میکنند؟ آیا آن کلمات باید عاقلانه باشند؟
شباهنگ
انسانها چگونه آخرین کلماتشان را انتخاب میکنند؟ آیا جاذبهٔ آن را احساس میکنند؟ آیا آن کلمات باید عاقلانه باشند؟
شباهنگ
کاپیتان لبخند زد: «سرباز، برای همین هم هست که به اینجا میایم. بهشت همینه. اینجا معنای دیروزهاتو درک میکنی.»
Aso
«مرگ پایان همه چیز نیست اما ما فکر میکنیم هست. آنچه روی زمین اتفاق میافته فقط شروعه.»
ادی سردرگم شد.
Aso
شاید شروع یک داستان از پایان عجیب باشد. اما هر پایانی، خود میتواند یک آغاز باشد و تنها در آن لحظه، ممکن است متوجه آن نشویم.
n re
یه بار مدیر برنامه منو بهترین عجیبالخلقه طویلهاش نامید، هرچند غم انگیزه اما باعث غرورم شد. وقتی مطرود باشی، حتی پرتاب یه سنگ هم به تو میتونه باعث خوشحالیت بشه.
lonelyhera
هرکس بر دیگری اثر میگذارد، و دیگری بر نفر بعدی، و دنیا پر از داستان است، اما همهٔ داستانها یکی است.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
غمگینم، چون کاری با زندگیم نکردم. هیچ بودم. هیچ کاری رو به انجام نرسوندم. بازنده بودم. حس میکردم قرار نبود که اونجا باشم.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
کاپیتان گفت: «از خودگذشتگی، ایثار. تو ایثار کردی. من ایثار کردم. ما همه از خودگذشتگی میکنیم. اما تو از ایثار خودت عصبانی هستی و مدام به چیزی فکر میکنی که از دست دادی. نفهمیدی که ایثار بخشی از زندگیه. باید باشه. نباید ازش پشیمون بشی. تو باید در طلبش باشی. فداکاریهای کوچک، فداکاریهای بزرگ. مادری، کاری میکنه که پسرش به مدرسه بره. دختری، به خونه برمیگرده تا از پدر مریضش مراقبت کنه. مردی به جنگ میره...»
eli
داشتن خشم، مثل سَم میمونه. آدم رو از درون از بین میبره. تصور میکنیم نفرت سلاحی است که با اون به شخص آزار دهنده حمله میکنیم. اما نفرت شمشیر دو لبه است. هر آسیبی که با اون بزنیم، به خودمون زدیم.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
پدر و مادرها به ندرت فرزندانشان را رها میکنند، بنابراین بچهها آنها را رها میکنند. جدا میشوند و از آنها دور میشوند. لحظاتی که باید صرف توجیه شدنشان شود، مثل تایید مادر، سرتکان دادن پدر، با لحظاتی که کارها را بدون نظر خواهی انجام میدهند، تغییر میکند. بچهها، با گذشت زمان، وقتی که پیر و قلبشان ضعیف شد، پی میبرند که سرگذشت و دستاوردهایشان مثل سنگی بر سنگی دیگر، روی سرگذشتهای پدر و مادر قرار میگیرد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
هر روز از مکان هایی میگذریم که اگر بخاطر افراد قبل ما نبود از اونجا نمیگذشتیم. محل کار ما، جایی که وقت زیادی رو در اونجا صرف کردیم، اغلب تصور میکنیم اون مکان ها با ورود ما آغاز شده. اما این درست نیست.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
حجم
۱۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۵۰%
تومان