بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ماجراهای کوچک غربت | طاقچه
کتاب ماجراهای کوچک غربت اثر محمود فلکی

بریده‌هایی از کتاب ماجراهای کوچک غربت

نویسنده:محمود فلکی
امتیاز:
۳.۵از ۲ رأی
۳٫۵
(۲)
لب‌ها را می‌شود به خندهٔ مصنوعی چین انداخت، ولی نگاه که دروغ نمی‌گوید. می‌گوید؟
bud
پیش از همه دیتِر متوجه شد. وقتی دیتِر از غیبت پیرزن گفت، احساس کردیم چیزی گم کرده‌ایم. بهش عادت کرده بودیم
bud
به برگ‌های پاییزی می‌گفت «رنگپاره‌ها».
bud
چراغ روشن می‌شود و تصویرت خودش را روی مبل می‌اندازد. و دیگر نمی‌دانی این تو هستی که از او پیروی می‌کنی یا او از تو.
bud
تصویرت که هنوز از شیشهٔ پنجره به تو زل زده، کلافه‌ات می‌کند. بلند می‌شوی و چراغ را خاموش می‌کنی. او می‌میرد. حالا که او نیست دیگر نمی‌توانی تنها بنشینی. کلید برق را می‌زنی.
bud
بعد مدتی هم، آدم حس می‌کند هر تکه از وجودش را گوشه‌ای جا گذاشته و «تقسیم»، آرام‌آرام تبدیل به «تجزیه» می‌شود.
bud

حجم

۸۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

حجم

۸۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

قیمت:
۷,۴۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد