نزدیک ظهرعراقی ها با شدّت بیشتری بستان را با خمپاره کوبیدند و جلو آمدند. ما هم که تا آن روز اصلاً نمی دانستیم خمپاره چیست وترکش دارد؛ وقتی می آمد یک عده روی زمین می خوابیدند ویک عده راه می رفتند تا این که یکی از خمپاره ها به زمین خورد ویکی از بچه ها هم افتاد آن جا فهمیدیم چیزی به نام ترکش هم وجود دارد. بالاخره یکی از بچه های ژاندارمری که کار با خمپاره ۸۱ را بلد بود با شجاعت شروع به مقابله به مثل با عراقی ها کرد. ما هم دور تا دور او ایستادیم وبا هرشلیک گوشهایمان سوت وحشتناکی می کشید.
mohsen azimi
«ننه، بچّهها زخمی شدند، شهید شدند. آب میدم بهشون، از تو جادّه میکِشَمشون کنار. من دارم میرم. اگر پیروز شدیم که شدیم، اگر هم نه، خواهرهام دست عراقیها نیفتند ببرشون یه جای دور»
mohsen azimi
آقای گلسرخی یک شب با لحن تندی علیه شاه صحبت کرد، نیروهای گارد که منتظر بهانه بودند به حسینیه ریختند، مردم را کتک زدند و عدّهای را دستگیر کردند. از آنجا بود که تظاهرات اهواز شروع شد.
mohsen azimi
یک جزوه از حاج خلف شوهر قمر که در ارتش کار میکرد، گرفتم که در آن نوع روابط سازمانی و برخورد با زیردست و بالادست و مسائل مربوط به سازماندهی نیروها را توضیح داده بود. جزوه را به دقّت مطالعه کردم. مطالب آن در شکل بخشیدن به سازمان سپاه حمیدیه خیلی کمکم کرد.
mohsen azimi