بریدههایی از کتاب بیمار خاموش
۴٫۴
(۱۶۲۷)
برای همه گریه میکردم. همه جا پر از درد است و ما فقط چشمهایمان را به رویشان میبندیم. واقعیت این است که همهٔ ما وحشتزدهایم و همدیگر را میترسانیم.
NeginJr
احساسات بیان نشده هیچ وقت از بین نمیروند. فقط به شکل زنده مدفون میشوند و یک روز به شیوهای زشتتر سر برمیآورند.
زیگموند فروید
NeginJr
او دعوت من به زندگی بود و انگار مرا با دستهایش گرفته و نگه میداشت.
NeginJr
«خب تئو! چهطور حوصله داری که درس بخوانی؟»
«شاید چون نمیخواهم بیرون بروم و زندگی کنم. شاید چون ترسو هستم.»
NeginJr
اگر با کسی حرف بزنی و او جوابت را ندهد و در بحث تو شرکت نکند، خیلی زود حضورش را از یاد میبری. آلیسیا خیلی سریع در پس زمینهها ذوب و نامرئی شد.
NeginJr
همه جا پر از درد است و ما فقط چشمهایمان را به رویشان میبندیم.
helena
ما از بخشهای مختلفی ساخته شدهایم. از چیزهای خوب و بد. یک ذهن سالم این تعادل نداشتنها را تحمل میکند و در یک زمان بخشهای بد و خوب را با تردستی کنترل میکند. بیماری روانی دقیقاً به معنای ناتوانی در این نوع تلفیق است و در نتیجه تماسمان را با بخشهای غیرقابل پذیرش خود از دست میدهیم.
NeginJr
عشقی که صداقت نداشته باشد، اسمش عشق نیست.
باید به خانه میرفتم و با کتی روبهرو میشدم.
باید ترکش میکردم.
vahab
حق با او بود. حال بهتری دارم. نوشتن یک جور آزادسازی است. یک جور تخلیه که میتوانی با آن خودت را شرح دهی. به نظرم چیزی مثل درمان.
Negin ZAMANPOOR
آن زمان این را نفهمیدم. اما این روند درمان است. بیمار احساسات غیرقابل پذیرشش را به درمانگرش میگوید و درمانگر همهٔ چیزهایی را که بیمار را ناراحت کرده در درون خود فرو برده و حس میکند. سپس همانها را به آرامی و با روش التیامشان به بیمار برمیگرداند.
NeginJr
دریافتم که تنها امیدم برای زندگی درمان شدن روانم است. باید دور میشدم. خیلی دور. در این صورت بود که احساس امنیت میکردم. از این رو در هجده سالگی برای تحصیل و درواقع احساس امنیت به دانشگاه رفتم. آن زندان نیمهساز را در سورِی رها کرده و احساس آزادی کردم.
اشتباه بود.
آن موقع این را نمیدانستم، اما دیگر دیر شده بود. من پدرم را در باطنم و در اعماق ناخودآگاهم مدفون کرده بودم. مهم نبود که چهقدر دور شدهام. او همه جا با من بود. همیشه یک گروه شرور و بیرحم از خشم و اضطراب تعقیبم میکردند و با صدای او فریاد میزدند که من بیارزشم و باید از خودم خجالت بکشم.
NeginJr
شانههایم را بالا انداختم و گفتم: «میخواهم به مردم کمک کنم. واقعیت این است.»
مزخرف گفتم.
البته واقعاً میخواستم به مردم کمک کنم. اما این هدف دومم بود. بهخصوص از زمانی که شروع به درس خواندن کردم. انگیزهٔ واقعیام خودخواهی محض بود. میخواستم به خودم کمک کنم. و عقیده داشتم همهٔ افرادی که در مرکز سلامت روانی کار میکنند، همین انگیزه را دارند. ما به سمت این حرفه کشیده شده بودیم، چون آسیب دیده بودیم و میخواستیم از این درسها برای التیام خودمان بهره ببریم.
NeginJr
انتخاب معشوق خیلی شبیه انتخاب درمانگر است. باید از خودمان بپرسیم که آیا با من صادق است، به انتقادهایم گوش میدهد، به من اجازهٔ اشتباه میدهد و آیا وعدههای غیرممکن میدهد یا نه؟
Ahooz94
من عقیده دارم که همهٔ ما دیوانه هستیم و فقط روش دیوانگیمان با هم فرق دارد.
کاربر ۵۲۹۲۹۱۸
نوشتن یک جور آزادسازی است. یک جور تخلیه که میتوانی با آن خودت را شرح دهی. به نظرم چیزی مثل درمان.
کاربر ۵۲۹۲۹۱۸
«انتخاب معشوق خیلی شبیه انتخاب درمانگر است. باید از خودمان بپرسیم که آیا با من صادق است، به انتقادهایم گوش میدهد، به من اجازهٔ اشتباه میدهد و آیا وعدههای غیرممکن میدهد یا نه؟»
Saboora
هدف از درمان، اصلاح گذشته نیست. بلکه درمان بیمار را قادر میکند تا با گذشتهاش روبهرو شود و آن را برای همیشه کنار بگذارد.
Ma Ta
حق با او بود. حال بهتری دارم. نوشتن یک جور آزادسازی است. یک جور تخلیه که میتوانی با آن خودت را شرح دهی. به نظرم چیزی مثل درمان.
Sara
هدف از درمان، اصلاح گذشته نیست. بلکه درمان بیمار را قادر میکند تا با گذشتهاش روبهرو شود و آن را برای همیشه کنار بگذارد.
آلیس میلر
Fereshteh Radmanesh
وقتی چیزی وجود ندارد، نباید تعجب کنم. فکر میکنم خطر داشتن دفتر خاطرات این است: همه چیز را اغراق میکنید، زیر نظر هستید و مرتباً حقیقت را کش میدهید.
Fereshteh Radmanesh
حجم
۲۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰۵۰%
تومان