آنجا بود که من تنها شدم و فهمیدم تنهایی گاهی چه نعمت بزرگی است. چون کمی زودتر از همهجا ناامید میشوی و دستت را بلند میکنی و میگویی خدا.
moallem
آن سالهایی که میخواستم بیایم اروپا، بعضی از همسنوسالهایم به حال من غبطه میخوردند. میگفتند حالا میروی اروپا و عشق و حال میکنی. فکر میکردند حالا اروپا بهشت است. خانه و زندگی، پول، گشتوگذار و همهچیز آماده است؛ ولی من از وقتی رسیدم لندن تا الآن روزی سیزدهچهارده ساعت دارم کار میکنم؛
زیـ نب
اربعین فقط یک حرکت و اتفاق شیعی نیست؛ یک اجتماع انسانی است که میتواند محل اجتماع همهٔ عدالتخواهان جهان باشد. همهٔ آنهایی که از این ظلم و وضعیت خسته شدهاند و راه دیگری هم برای تغییر این اوضاع نه میشناسند و نه به نظرشان وجود دارد
زیـ نب
نام سیدمحمود زد روی شانهاش و گفت: «آقا اگر دلت رفته بیا برویم کربلا...»
بعدها به سیدمحمود گفتیم: «چه جرئتی داشتی تو! یارو رئیسپلیس است. باید همیشه فاصلهات را با او حفظ کنی.» گفت: «ولش کن. جرئت نمیخواهد که. دلش رفته بود به خدا. آمده بود سمت عکس بینالحرمین میگفت که این جمعیت کجا هستند؟ چرا میروند؟ جریان چیست؟ رفته بود توی فضای این عکسها.»
zarzar