بریدههایی از کتاب اسم تو مصطفاست
۴٫۵
(۳۰۷)
تهدید سردار سلیمانی، فرماندهٔ سپاه قدس علیه آمریکا: «هرکدام از شما که میآیید تابوت خودتان را هم بیاورید.»
𝑬𝒍𝒏𝒂𝒛
درحالیکه بغلم کرد گفت: «یعنی بابا شهید شده؟
کاربر ۱۹۵۲۲۵۹
مامان خیلی شاد و شنگول بود، گرچه مضطرب هم بود. به قول خودش، اولین فرزندش قرار بود عروسی کند. میگفت: «این پسر از اونایی نیست که بگم نه پشت داره نه مشت، هم خونوادهش پشتش هستن هم پیداست که جَنَم داره.» ظاهراً به دل مامان نشسته بودی. سجاد و سبحان هم که قبولت داشتند، مخصوصاً سبحان. بابا هم که سکوتش داد میزد راضی است. فقط میماند من اصلکاری! من هم که بالاخره بله را گفتم و مجوز عبورتان را دادم
خانم کوجگانی
حالا میخوام یه خبر خوب بهت بدم. ازاینبهبعد نیازی نیست به بابا زنگ بزنی، هر اتفاقی که برای تو بیفته، قبل از اینکه کسی متوجه بشه، بابات متوجه میشه. هرجا بخوای بری همراهته و هیچوقت از تو دور نمیشه!
عشق کتاب
میدانستم آنجا پنج شهید گمنام دفناند. پیاده شدیم. شهدا بالای بلندی بودند و تو رفتی سمتشان. من هم آمدم، حتی جلوتر از تو از پلهها رفتم بالا. فاطمه بغل تو بود. با خودم فکر کردم داری میآیی، یک لحظه به عقب که برگشتم دیدم همان پایین ایستادهای و داری انگشت اشارهات را تکان میدهی، انگار به دعوا.
بلند گفتم: «نمیای بالا؟»
دوسه پله آمدم پایین. قلبم تندتند میزد. صدایت را باد آورد: «اگه کار منو راه نندازین به همه میگم که شما هیچکارهاین! به همه میگم این دروغه که شهدا گره از کارا باز میکنن! به همه میگم کارراهانداز نیستین و آبروتون رو میبرم. میگم عند ربهم یرزقون نیستین!»
Arefeh
راست میگفتی تو مرد کارهای کوچک نبودی. تو مرد صحنهٔ رزم بودی و افقهای باز. نباید از تو میخواستم در چهاردیواری به کارهای کوچک زنانه بپردازی، نباید!
tadai
ـ مامان، بابا کجاست؟
ـ رفته با آدم بدا بجنگه.
ـ من بابام رو میخوام، نمیخوام بجنگه!
ـ بابات قهرمانه و قهرمانا تو خونه نمیمونن!
ـ نمیخوام قهرمان باشه، میخوام مثل باباهای دیگه، مثل بابای سارا پیشم باشه!
گولهگوله اشکهایش میآمد و مثل موج مرا به ساحل ناامیدی میکوباند.
یک بار زنگ زدی، روز تولد دخترعمهاش بود: «بابا خوش به حال سارا که باباش براش تولد
farhang75
این بار پیاده رفتیم. دستهایت را قلاب کرده بودی دور شانهام. اگر هم محمدعلی را میگرفتی باز دستت را دور شانهام میانداختی.
Arefeh
«اینجا نوشتی سربازی نرفتی، اما کارت پایانخدمت توی پروندهته. باتوجهبه جعل اسنادی که کردی حق ورود به سپاه رو که نداری هیچی، تازه باید به مراجع قضایی هم معرفیت کنیم.»
ـ حالا که دارین من رو بازخواست میکنین شهید فهمیده رو هم بیارین و بپرسین چرا توی شناسنامهش دست برد؟ همونطورکه او جعل امضا کرد، منم کردم تا برم لب مرز برای دفاع از دین و کشورم. بعدم که به اون قافله نرسیدم و سفره بسته شد، بیخیال کارت شدم و تو فرمم حقیقت رو نوشتم.
amirhosein__goli
کسی از پشت زد روی شانهات. فهمیدم فرماندهات کار داشته و آن سرباز را فرستاده دنبالت، ولی چون دیده دست دور گردنم انداختی خجالت کشیده جلو بیاید. پیغامش این بود که فردا بروی حلب، گفتی: «چشم!»
Arefeh
حجم
۵۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۵۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان