بریدههایی از کتاب چگونه نمیریم
۴٫۵
(۸)
و میدونم تو هم چهقدر دلت حرفهایی میخواد که حرف باشه... چهقدر دلت میخواد همه راست بگن... و یکی محض رضای خدا همون کوفت لامسبی رو که میگه منظورش باشه.
|نستوه|
درحالیکه هنوز هم به چیزهایی که ندیدم فکر میکنم... و بالاخره راز جنگل رو فهمیدم...
پشت هر چیزی رازی هست... و ملالی... و ترسی... و حسرتی... و امید و امید و امیدِ راههای نرفته...
|نستوه|
به دستهام خیره شدم... انگشتهای باریکم... و دلم خواست در آغوششان بگیرم... برای همهٔ تلاشی که برای نجاتم کردند... و همهٔ وقتهایی که صورتم را بغل گرفتند... و سدهایی که زدند جلوِ سِیل خونریزیهای روحیام از زخم چشمهام... و بغض باد کرد توی گلویم... و به خودم گفتم «آفرین...» و درست نمیدانستم برای چه به خودم آفرین گفتم... و بعد نور را دیدم روی دستهام... که از موهام رد شده بود و زندگی روی دامنم با مورسِ نوری بهم علامت میداد. «هنوز ادامه دارم... هنوز هستم... من رو ببین... من رو نگاه کن...»
ادامه میدهیم... افتان، خیزان... دوان دوان... لرزان... گیج... دیوانه... مستأصل... شاد...
نادیا
و حتی آنان که از بهشت رانده شدند... عاقبت اشکهایشان را پاک کردند و آمیختند و زندگی آوردند و انسان زاییدند و ژنهای شکستهشان نسلبهنسل جهید و نقصهایشان را معمولی نامیدند و به عادت دچار شدند و هر چند چنان که باید نشدند، بایدهاشان چنان که بودند، شد... که زندگی دردناکترینها را هم بند میزند...
|نستوه|
بعضی لحظهها آنقدر سنگیناند که کلمهها را پاره میکنند و پخش میشوند روی سکوت بتُنی...
|نستوه|
برویم متولد شویم در نامتعلقِ ناموزونِ شناورِ زندگی... که نه زمان، نه مکان، نه خوشبختی و نه احساس، همگن تقسیم نشدهاند... و سهم ما از بودن در فضا پخش است و هیچکسی قسمتمان را به دستمان نمیدهد جز دستهای خودمان... اگر و تنها اگر روی شانههامان بال بکاریم... و پرواز بیاموزیم.
|نستوه|
بروید بمیرید آنجا که دوست دارید... ما را نکاشتهاند در زمین... ما را روی بادها نشاندهاند که نمانیم... که ریشههامان را بگیریم در دست و تحدب زمین را بدویم و کُرویت زمین را در کُرهٔ چشمهایمان جای دهیم.
|نستوه|
حجم
۵۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
حجم
۵۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
قیمت:
۱۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد