یا من میمیرم یا آنها و این چرخهٔ مرگ انسانها و سوگواری باقیماندهها همچنان ادامه خواهد داشت.
Harry Sivan
من از زندگیکردن بدون اینکه واقعاً زندگی کنم خسته شدهام. از اینکه آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شدهام. چیزهای زیادی نیست که ما بتوانیم داشته باشیم؛ ولی میتوانیم اینرا داشته باشیم.
این را میدانم.
Harry Sivan
نمیدانستم میشود چیزی را آنقدر بخواهی که آنرا بین دستها و پاها و تکتک نفسهایت حس کنی.
نيکان
میرود، ریههای سالمی که برفراز سرم قرار دارند، چقدر دورازذهن بهنظر میرسند!
سرم را تکان میدهم و لبخند میزنم و خم میشوم تا یک بطری را از سبد داروهایم بردارم. «این یعنی داروهام رو سروقت بگیرم، جلیقهٔ افلووِستم رو بپوشم که مخاط رو درهم بشکنه و...» بطری را جلوی دوربین میگیرم «یه عالمه از این مادّهٔ مغذّیِ مایع رو هر شب ازطریق لولهٔ گاسترونومی بگیرم. اگه هر خانومی اونجا هست که بخواد روزی هفت هزار کالری بخوره ولی بازهم هیکل آمادهٔ آفتابگرفتن تو کابو رو داشته باشه، من حاضرم جام رو باهاش عوض کنم.»
fatemeh seify
«میدونم که تو این درگیری ذهنی رو داری که باید دنیا رو نجات بدی، ولی من رو قاتیِ این کارا نکن.»
نيکان
هیچوقت اهمیت لمسکردن را نفهمیدم، لمسکردن او... تا زمانی که دیگر نتوانستم داشته باشمش.»
الی
ولی حالا همهچیز با بودن ویل کنارم فرق میکند. انگار همهچیز را برای اولین بار میبینم. نمیدانستم یک نفر میتواند کاری کند که همهٔ چیزهای قدیمی نو بهنظر برسند.
azar
«یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو میکنیم، درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اونوَرتره.»
شانهای بالا میاندازد و به من نگاه میکند. «شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اونوَرتر.»
azar
نمیدانستم یک نفر میتواند کاری کند که همهٔ چیزهای قدیمی نو بهنظر برسند.
Naz_stt