بریدههایی از کتاب پنج قدم فاصله
۴٫۴
(۱۶۳۲)
چیزی را آرزو میکنم که هیچوقت نمیتوانم داشته باشم.
کاربر ۶۱۴۵۱۸۸
گونههایم از اینهمه مثبتگراییِ تصنعی بهدرد میآید
dawn:)
«نمیخوام ترکت کنم؛ ولی اونقدر دوستت دارم که نمیتونم باهات بمونم.»
maria
اگر میخواهم روزی بتوانم آن کارها را انجام دهم، باید وقت بیشتری بخرم. باید برایشان بجنگم.
negin
پول حلّالِ همهٔ مشکلات نیست. شاید روزی مادرم هم اینرا بفهمد
negin
ملاقاتکنندگان مشتاقانه کتهایشان را میپوشند و بهسمت خانه راه میافتند. برای اولین بار در این چند روز آرزو میکردم ای کاش یکی از آنها بودم.
negin
«زندهموندن تنها انتخابیه که دارم ویل.»
negin
اگر قرار است بمیرم، میخواهم قبلش واقعاً زندگی کنم.
بعدش میمیرم.
Serein
«نمیخوام ترکت کنم؛ ولی اونقدر دوستت دارم که نمیتونم باهات بمونم.»
reihan
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. میگه برای اینکه مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.»
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
پاکت را باز میکنم و کاغذی را که بهدقت تا شده از آن بیرون میکشم و بازش میکنم. میبینم کارتونی با مداد کُنته کشیده شده. پسر قدبلندی با موهای مواج روبهروی دختر کوتاهی ایستاده. نام آنها با مداد کُنته نوشته شده: ویل و استلا. وقتی قلبهای کوچک صورتی را بالای سرشان میبینم لبخندی میزنم و از دیدن فلش قرمزرنگ بزرگ بینشان که با حروف قرمز بزرگ روشن رویش نوشته شده «همیشه پنج قدم» میخندم.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
من در این سالها روی پشتبام دهها بیمارستان بودهام. به دنیای پایین نگاه کردهام و در تکتک آنها همین حس را داشتهام. آرزوی راهرفتن در میان خیابانها یا شناکردن در دریا یا زندگی که هیچوقت فرصتش را پیدا نکردم.
آرزوی چیزی که هیچوقت نمیتوانستم داشته باشم.
اما حالا چیزی که میخواهم آن بیرون نیست. همینجاست، آنقدر نزدیک که میتوانم لمسش کنم؛ ولی نمیتوانم.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
سرش را بهنشانهٔ تأیید تکان میدهد و دستش را دراز میکند و انگشت کوچک دستکشیاش را بهنشانهٔ قول در فاصلهای از من نگه میدارد. انگشتش را میگیرم و قول انگشتی میدهیم. تماس کوچکی بود؛ ولی اولین تماسی بود که تابهحال داشتیم. و دیگر تماس مرا نمیترساند.
Ayda
«ما به این تماس با کسی که عاشقش هستیم نیاز داریم، درست همانطور که به هوا برای نفسکشیدن نیاز داریم. هیچوقت اهمیت لمسکردن را نفهمیدم، لمسکردن او... تا زمانی که دیگر نتوانستم داشته باشمش.»
Ayda
«میشه چشمات رو ببندی؟» با صدای لرزانش اینرا از من میخواهد.
کاربر hasanein_art
نگاهی که در چشمان میشیاش میبینم، بهترین کادوی تولدی بوده که تابهحال گرفتهام.
کاربر hasanein_art
آخرین کارتونم که مرا درحال نشاندادن بیلاخ به کل جهان به تصویر بکشد، بعد مرگ.
کاربر hasanein_art
«یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو میکنیم، درسته؟ هیچ ایدهای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اونوَرتره.»
شانهای بالا میاندازد و به من نگاه میکند. «شاید مرگ هم همینطوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اونوَرتر.»
fati
آنقدر فریاد میزنم تا فریادهایم تبدیل به سرفه میشوند؛ ولی حس خوبی دارد.
ma3ab
خواب به چشمانم میآید و میرود؛ ولی هقهقهایم مرا در واقعیتی که باورش بیشازحد دردناک است، بیدار نگه میدارند.
ma3ab
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
حجم
۲۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۷ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان