بریدههایی از کتاب خطاب به عشق
۳٫۶
(۸۷)
امروز تو تنها کسی هستی که میتوانم و میخواهم تمام اسرار دلم را برایش بازگو کنم. هر حرکت، هر فریاد، که از جانب تو میآید، به من لذتی دردناک میدهد: خیال میکنم که تو هم تسلیم من شدهای.
بنویس، عشق من. با من حرف بزن، همانگونه لبریز. منتظرت هستم و دوستت دارم.
آ.ک.
hedgehog
امروز هوا حرف ندارد. اما من فقط آرزوی برگشتن دارم، آرزوی فرار از اینجا و دوباره با تو بودن. مدام به تو میاندیشم. وقتی حتی نمیخواهی، همراهم هستی. عکست را در اتاقم دارم و مرتب احساساتی میشوم. بیرون، همه چیز مرا یاد زندگیمان میاندازد و مرتب بیقرار میشوم.
hedgehog
تا جایی که بشود رنج را تقسیم کرد، رنج تو رنج من هم هست، عشق من.
hedgehog
آیا دستکم تو برایم نامه نوشتهای؟ هرقدر هم صبور باشم، از فکر ساعتها و روزهای ازدسترفته خونم به جوش میآید. هر وقت به شبهایمان کنار آتش فکر میکنم، دلم تنگ میشود. تو بلد نیستی بدون من آتش را درست روشن نگه داری، معلوم است. بههر حال سعیات را بکن، دستکم بالای سرش بیدار بمان. کت به تو خیلی میآید. هفتۀ بعد میآیم از تنت درمیآورمش. هفتۀ بعد... الآن دیگر خیلی صبور نیستم. بنویس، طولانی، کمی از خودت را بفرست به این شهری که انتظارت را میکشد. با من بمان. دوستم بدار هر شبوروز، تا نیمهشب، و اگر افسردهای، مرا ببخش که امروز صبح چنین سرزندهام. وانگهی، خورشید و تو...
میبوسمت، عشق من، با تمام توانم.
آ.ک.
hedgehog
هرچه میگذرد، بدتر و کمتر مینویسم. این نشانه است. هرچند که نیرویی بزرگ و بزرگتر احساس میکنم: قلبی نو، زیباترین عشق. صبورانه انتظار میکشم. بی شک امشب طور دیگر فکر خواهم کرد. فعلاً اعتمادی پرمایهتر و سرسختتر دارم. گوستاو دوره میگفت آدمهایی که در کار هنر هستند، صبری چون ورزا دارند. امروز صبح ورزای عشق هستم (البته نه کاملاً...).
hedgehog
دیروز وقت ناهارت را چطور گذراندی؟ یک دستم را میدهم (اغراق میکنم) تا امروز صبح با تو به گردش بروم، جلوی دریا، تا به تو یاد بدهم هرچه من دوست دارم دوست داشته باشی، دخترهٔ خبیث بادها. بفرما، این هم از آفتاب روی کاغذم! من این کلمات را بهزیبایی درون گودالی از طلا میکشم (دیروز، در کتابی این توصیف را دربارۀ آفتاب پیدا کردم؛ چشم وحشی زرّین ابدی. اما حق با رمبو است: ابدیت، دریاییست آمیخته با خورشید. میبینی، صبحگاهان الجزیره مرا پراحساس کرده است).
hedgehog
آخ، عزیزم، چقدر به تو نیاز دارم. اما شیرینی کشداری داشت همه جا با خود بردنت، مثل شیرینی احساس امشب که دارم از خواب و محبت توأمان میمیرم. میبوسمت عشقم، طولانی، البته میگذارم نفس هم بکشی.
hedgehog
از دیروز تا حالا مرا رها نکردهای، هرگز اینطور به این اندازه وحشی دوستت نداشتهام، در آسمان شب، سپیدهدم بر فراز فرودگاه، در این شهر که دیگر غریبهام در آن، زیر باران بر بندرگاه... فراق تو هجران من است، این هم پاسخی که میخواستم برایت فریاد بزنم وقتی که پرسیدی.
hedgehog
هیچ چیز نمیتواند میان من و تو قرار بگیرد؛ هیچ چیز و هیچکس در دنیا. تا تو زنده باشی و من زنده باشم تا همیشه ما خواهیم بود، علیه زمان و علیه فاصلهها. علیه فکرها، علیه دیگران، علیرغم خوشی و ناخوشی.
کاش همیشه زنده باشی... عشق من، وای، دیشب این خیال به سرم زد که نکند بمیری و به جانت قسم لحظهای مُردم و زنده شدم. این حس را طلب میکردم و رسیدن به آن برایم دشوار بود.
بهراحتی و بهسادگی، همینطوری آمد و چند ساعت است که اینجاست.
دعا میکنم، بله واقعاً! دعا میکنم برای تو، با تمام توانم، با تمام روحم برای خودمان و برای اینکه این احساس همیشه همینجا در وجودم باقی بماند.
من نباید با تو دربارۀ تمام اینها حرف میزدم. شاید الآن حوصلهات سر رفته است. اما میفهمی؟ باید میدانستی و باید فوراً به تو میگفتم تا از دلم برود.
حتی اگر از ناراحتی به هم ریختهای، با همان ناراحتی مرا محکم بغل کن، محکم، بسیار بسیار محکم، و مرا تنگ در آغوشت بگیر.
من خوشحالم عشق من، بهخاطر تو. از خیلی وقت پیش منتظرت بودم. دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم.
hedgehog
وای که چقدر این هوا از موقع رفتنت گرفته است عزیزم. گرفته، پر، عجیب.
دوستت دارم و کمکم کشف میکنم، دقیقه پشت دقیقه، در یک شگفتی طولانی. تو نمیتوانی درک کنی؛ مثل دختری نوجوان. بهتمامی عاشق. سعادت؛ عشق من، متوجه نمیشویم سعادت چطور مثل رحمتی فرود آمده، مثل معجزه. بهتازگی از راه رسیده، میفهمی؟ از خودم نمیپرسم چرا و چگونه. نمیدانم. میدانم که آنجاست با تو، که مرا در بر گرفته و لبریز کرده است. در این کنجی که تمام گرمایت را باقی گذاشتهای.
hedgehog
من از عشقم به تو قدرت پیدا میکنم و میتوانم بر همه چیز غلبه کنم. لحظۀ انتخاب میان این حس و تمام احساسات زیبای از سر ترحم و سخاوتی که نثار من میشده، فرا رسیده است. قدرت ناشی از موضع ضعف بسیار عظیم است ولی من نمیفهمم چرا نباید این حق را داشته باشم که بهجای قدرت ضعف با قدرت عشقم سنجیده شوم که گرچه ممنوع است اما جذابتر است. یک نفر باید ناراحت شود و در این صورت میدانم که ما کسی را انتخاب میکنیم که شما را هم ناراحت میکند. این راهیست برای احساس گناه کمتر. و به همین دلیل است که من هرگز از تو چیزی نمیخواهم.
من شخصاً نمیتوانم با فداکاری زندگی کنم؛ این آبرو و خوشحالی و نور هیچ وقت نصیب من نشده است (پری قصه که مهمان ناخوانده بود). این مرا میخشکاند و میکُشد. باید حرکتی کنم. یا پیروز میشوم یا ویران.
hedgehog
اگر موافق نیستی، اگر آرامش میخواهی، اگر میترسی، وقتی برگشتی بگو و از من جدا شو.
اگر نه، من تا تهش میروم. شاید در این راه عشقِ تو را از دست بدهم. واقعاً حیف! اما خطرش را میپذیرم. شاید این زندگی که خود را برایش آماده میکنم فقط اضطراب و اندوه داشته باشد. چه حیف!
الآن انتخاب کن. هنوز وقت هست و بگو که انتخابت چیست. این تمام چیزی است که از تو میخواهم. بقیهاش فقط به خودم مربوط است.
خیلی واضح نیست، هان؟... اما میدانم که در آن حسی واقعی وجود دارد. تا الآن من هرگز کاری برای تغییر زندگیمان نکردهام، حتی به آن فکر هم نکردهام. فقط گرفتن چنین تصمیمی از طرف من میتواند خیلی چیزها را درست کند، باور کن.
قبول؟
hedgehog
عشق من، رفتی، مرا سرشار از خودت، پوشیده از وجودت، چرخزنان حول خودت رها کردی. و من چقدر میترسیدم از تصور چنین نوئلی!
حالا فردا تو دور خواهی شد، دور. و من هنوز تو را با همان گرما کنار خودم حس میکنم، هرجا که بروم.
من تو را "کلی" دوست ندارم و نمیفهمم چطور این حس خوشحالی که از حضور مداومت در جانم بیدار میشود برای خوشبختی من کافی نیست. لحظاتی پیش میآید که خودم را بابت بیشتر خواستن سرزنش میکنم.
hedgehog
چیزی نمانده که قلبم بترکد. اما خودم را خاموش احساس میکنم؛ بیصدا، همچون گور. اگر دهانم را باز کنم، همه چیز میپرد... بهنرمی میبوسمت.
hedgehog
همیشه تاریکیها و توفانها هستند. اما مأمنی و صخرهای سخت و درخشان هم هست که حالا قابل اتکاست. و چه حس خوشبختیای، چه احساس افتخاری و چه احساس شجاعتی میدهد. دلارام من! میبوسمت، اکنون بیشتر از همیشه و همین حالا...
hedgehog
برنزه بودنم پاک از بین رفت؛ تو دیگر از ذوق مورمور نمیشوی و مرا بیرنگولعاب تحویل میگیری. اما تو را نیز چنین دوست دارم، بیرنگولعاب و مغرور.
hedgehog
این جدایی طولانی تمام خواهد شد. افسوس نمیخورم. و ما برای هم نوشتهایم و بهنظرم با این روش در راه شناختن هم جلو رفتهایم. گذاشتیم در ماه ژوئیه گدازهها و جوشوخروشها بخوابد. حالا همه را واضحتر میبینیم. آنچه برای من از این شرایط حاصل شد، عشقی افزونتر و آبدیدهتر و شکیباتر و سخیتر بود. دوستت دارم و به تو اعتماد دارم. اینک زندگی خواهیم کرد. بهزودی میبینمت ماریا. بهزودی میبینمت عزیزم. بس طولانی میبوسمت.
hedgehog
کهکشان راه شیری در دره غوطه میخورد و به مه نورانی برآمده از روستا میپیوست. روستاها در آسمان بودند و صور فلکی در کوهستان. شب آنقدر زیبا بود، آنقدر پهناور، آنقدر عطرآگین که آدم قلبی بزرگ در سینه حس میکرد، بهوسعت جهان. این قلب آکندۀ تو بود و من هرگز چنین آسوده و شاد به تو فکر نکرده بودم.
hedgehog
فقط میخواهم بدانی که چقدر منتظرت هستم، چقدر بهشدت منتظرت هستم، چقدر دوستت دارم، چگونه فقط برای تو زندگی میکنم. مرا تا موقع رسیدنت رها نکن و محکم در خودت نگه دار و زود بیا. دوستت دارم.
ماریا
hedgehog
ماریا کاسارس به آلبر کامو
۳ سپتامبر ۱۹۴۸
خیلی وقت است که برایت ننوشتهام، عزیزم. واقعیت این است که دیگر نمیدانم چه برایت بنویسم؛ تمام وجودم مال توست، باید الآن این را برایت بگویم، این را فریاد بزنم. ساعت دیدار آنقدر نزدیک است که نمیتوانم زندگی را بر مدار جدایی ادامه دهم و روزها بیشتر از همیشه به نظرم تمامنشدنی میآیند، هر کدام برایم تخیلی چنان واقعی از تو به همراه میآورد که بیمعطلی تو را کنارم میبینم، چنان واقعی که فردایش از اینکه کنارم نیستی متعجب میشوم. هستی منظمی که برای انتظار تو ساخته بودم الآن فقط دستگاهی خراب است و تو هم اینجا نیستی تا مرا به خودم بیاوری. در این آشفتگی فقط برای یک چیز تلاش میکنم: گذراندن زمان.
hedgehog
حجم
۶۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
حجم
۶۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰۳۰%
تومان