بریدههایی از کتاب شایعاتی دربارهی جایی بهتر
۴٫۷
(۳)
تیتانیوم به این شغل افتخار میکرد؛ کاملاً خستهکننده، بیروح، پرزحمت بود و هیچ لذتی از انجامش نمیبرد، در سیارهٔ آدمکوچولوها به این میگویند یک کارِ مهم واقعی.
bud
عجیبتر آنکه همیشه در اتوبوس میایستاد حتی اگر تمام صندلیها خالی بودند.
bud
متأسفانه لبخند هنوز برای همه ارزان و در دسترس نبود.
Z.frhdy
«یعنی چی؟ من هیچوقت هیچجا راجع به هر چی که دوست داشتم، حرف نزدم.»
«راجع به چیزی که خیلی میخوای با یه دوستِ نزدیک در میون بذاری، چیزی که نمیشه با آدمای دوروبرت حرفش رو بزنی.»
bud
فکر جالبیه، فقط یه اشکالِ کوچیک داره. کسی جرئت این کار رو نداره.
bud
«نگاش کنین بدبخت رو، خیال کرده نقاشه! هنرمنده! نگاش کنین، این دختر خیالباف هرزه رو.»
bud
حتی وقتی خاطره را به خانه برد و با همسر عزیز و زیبا از یادآوری آن لحظات شیرین لذت بردند، باز حالش عوض نشد. در تمامِ عکسها و فیلمهایی که با خاطره فروخته شده بود، تصویر تیتانیوم و همسرش با نرمافزارهای حرفهای بنگاه جای تصویر زوج مالکِ خاطره گذاشته شده بود.
bud
گویی یادش رفته بود اینکه پیشش میرود یک آدم است نه فلز یا گاز.
مرد را دید.
bud
بر اساس قوانین شهروندی سیاره که همین هفتهٔ پیش قانون صد میلیون و دویست هزار و هشتصدمش تصویب شده بود، دیدن کابوسهایی شبیهِ اینها جُرم و خیانت بود.
bud
وقتی برای یک همسر عزیز و زیبا، به شرکت بزرگ و معتبر «تهیه و بستهبندی و پخشِ همسران دلخواه» درخواست داده بود، یک سال در نوبت ماند. این بِرَند، پنجاه سال با موفقیت به تولید انبوه همسرِ دلخواه مشغول است.
bud
این بیرون، حالا آنقدرها هم به نظرش راحت و لذتبخش نبود. پاهایش را از خستگی روی زمین میکشید. اصلاً عادت به این همه فعالیت نداشت.
bud
«برو بیرون حرفات رو انکار کن. آزادیات رو بهت میدیم.»
«این چهجور آزادیه که باید برم حرفامو انکار کنم؟»
bud
رئیس ادارهٔ کل مرد میانسالی است که میگویند با بعضی خانمهای اداره سَروسِرّی دارد. تیتانیوم شنیده بود که در کل مدیر بدرفتاری نیست، فقط با خانوادهاش، زیردستان، دوستان، عابران توی خیابان، پستچی محله، مغازهدارن، رانندگان و چند گروه دیگر تند و گستاخانه برخورد میکند.
bud
بعضی اهالی محله، که او را میشناختند، سلام و احوالپرسی گرمی میکردند. میدانستند کارمند ادارهٔ کنترل است و یک روز ممکن است به درد بخورد.
bud
کسی گفت: «مثلِ خودمون پاپتییه.»
بلندگو گفت: «تصویب شد با اکثریت آرا.»
bud
مثلاً اگر چراغ بنفش روشن میشد در آنجا و آن ساعت کسی نباید راجع به آیندهاش فکر میکرد یا چراغِ خاکستری به معنی سکوت بود
bud
بعضی وقتها تیتانیوم دلش میخواست این معلم را با دستهای خودش خفه کند، چون وقتی به حرفهایش فکر میکرد به نظرش میرسید همهچیز دوروبرش مصنوعی و نمایشی است. اصلاً خوشش نمیآمد کسی اینطور با ذهنش بازی کند، ولی بعد نمیدانست چرا ناگهان دلش آرام میگرفت و فکر میکرد حرفهای معلم آنقدرها هم بیربط نیست.
bud
«فکر نمیکنم مخالفت یا موافقت یه شخصِ زنجیرشدهٔ یه گوشه افتاده، در روندِ کار من هیچ تأثیری داشته باشه.»
«با این حرف هم موافق نیستم.»
bud
«مگه راه دیگهای هم دارن آقای جیوه؟ وقتی هیچجایی در کل این سیاره نیست که بشه توش ردی از عواطف و تجربهها پیدا کرد، باید هم برن عشق یا شادی را از دکهٔ روزنامهفروشی سر چهارراه بخرن.
bud
پیش از این، به نظرش بخشی از فرآیند نجات بود، نه زیبا، نه زشت، ولی این بار اصلاً آن همه انرژی را که صرفِ تخریب پلاتین میشد، نمیفهمید.
bud
حجم
۱۱۰٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
حجم
۱۱۰٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
قیمت:
۷۱,۰۰۰
تومان