تیتانیوم به این شغل افتخار میکرد؛ کاملاً خستهکننده، بیروح، پرزحمت بود و هیچ لذتی از انجامش نمیبرد، در سیارهٔ آدمکوچولوها به این میگویند یک کارِ مهم واقعی.
bud
متأسفانه لبخند هنوز برای همه ارزان و در دسترس نبود.
Z.frhdy
«یعنی چی؟ من هیچوقت هیچجا راجع به هر چی که دوست داشتم، حرف نزدم.»
«راجع به چیزی که خیلی میخوای با یه دوستِ نزدیک در میون بذاری، چیزی که نمیشه با آدمای دوروبرت حرفش رو بزنی.»
bud
فکر جالبیه، فقط یه اشکالِ کوچیک داره. کسی جرئت این کار رو نداره.
bud
«نگاش کنین بدبخت رو، خیال کرده نقاشه! هنرمنده! نگاش کنین، این دختر خیالباف هرزه رو.»
bud
حتی وقتی خاطره را به خانه برد و با همسر عزیز و زیبا از یادآوری آن لحظات شیرین لذت بردند، باز حالش عوض نشد. در تمامِ عکسها و فیلمهایی که با خاطره فروخته شده بود، تصویر تیتانیوم و همسرش با نرمافزارهای حرفهای بنگاه جای تصویر زوج مالکِ خاطره گذاشته شده بود.
bud
گویی یادش رفته بود اینکه پیشش میرود یک آدم است نه فلز یا گاز.
مرد را دید.
bud
بر اساس قوانین شهروندی سیاره که همین هفتهٔ پیش قانون صد میلیون و دویست هزار و هشتصدمش تصویب شده بود، دیدن کابوسهایی شبیهِ اینها جُرم و خیانت بود.
bud
وقتی برای یک همسر عزیز و زیبا، به شرکت بزرگ و معتبر «تهیه و بستهبندی و پخشِ همسران دلخواه» درخواست داده بود، یک سال در نوبت ماند. این بِرَند، پنجاه سال با موفقیت به تولید انبوه همسرِ دلخواه مشغول است.
bud
درخواستی را از طرفِ شعبهٔ مرکزی ادارهٔ «جهتدهی به هر نوع علم و دانشی در راستای منافعِ خانمها و آقایان دلسوز و نهایتاً منافع سیارهٔ عزیز»
bud