بریدههایی از کتاب مزرعهی حیوانات
۴٫۵
(۱۸۶)
انسان تنها موجودیست که مصرف میکند بیآنکه تولید کند. انسان شیر نمیدهد، تخم نمیگذارد، قدرت کشیدن گاوآهن را ندارد، سرعتش آنقدر نیست که بتواند خرگوش بگیرد. با وجود این، انسان اشرف مخلوقات است. اوست که حیوانات را به کار وامیدارد، اوست که درازای این کار فقط قوت ناچیزی به آنها میدهد تا از گرسنگی نمیرند و مابقی را هم خودش تصاحب میکند. ما هستیم که زمین را شخم میزنیم و پِهِنِ ماست که زمین را حاصلخیز میکند. با وجود این، هیچکداممان آه در بساط نداریم.
الهام بانوو
ولی از رفاه و آسایشی که روزگاری اسنوبال وعدهٔ تحقق رؤیای آن را به حیوانات داده بود، یعنی اصطبلهایی با چراغ برق و آب سرد و گرم، و هفتهای سه روز کار، هیچ حرفی در میان نبود. ناپلئون چنین افکاری را مغایر با روح «مکتب جانوری» میدانست. به گفتهٔ او، خوشبختی واقعی در سختکوشی و زندگی ساده نهفته بود.
Bahareh
در چنین حال وهوایی، مردم کوچه و بازار هیچ درک درستی از واقعیتهایی مانند اردوگاههای کار اجباری، تبعیدهای دستهجمعی، دستگیری افراد بدون محاکمه، سانسور مطبوعات، و غیره و غیره ندارند. هرآنچه این مردم دربارهٔ کشوری مانند اتحاد شوروی بخوانند، ناخودآگاه به مفاهیم (متعارف) انگلیسی تعبیر میشود و مردم در کمال سادگی دروغهای دستگاه تبلیغاتی نظام خودکامه را باور میکنند
Bahareh
یکبار هم که شده، بنجامین رضایت داد قانون خود را زیر پا بگذارد و نوشتهٔ روی دیوار را برای کلوور خواند. حالا دیگر فقط یک فرمان آنجا باقی مانده بود و بس:
همهٔ حیوانات با هم برابرند
ولی بعضی حیوانات از بقیه برابرترند.
از آن به بعد، دیگر عجیب به نظر نرسید که از فردای آن روز خوکها، که بر امور مزرعه نظارت داشتند، همگی تازیانه دستشان گرفته بودند.
ZinBook
به دلایلی به نظر میآمد مزرعه ثروتمندتر شده است، بیآنکه خود حیوانات را ذرهای ثروتمند کرده باشد ــ البته بهاستثنای خوکها و سگها. شاید دلیلش تا اندازهای این بود که تعداد خوکها و سگها خیلی زیاد بود.
ZinBook
کلوور حالا دیگر مادیان پیر تنومندی بود؛ مفاصلش خشک شده بود و چشمهایش زود قرمز و اشکآلود میشد. دو سال از سن بازنشستگیاش میگذشت، ولی تا آنوقت هیچ حیوانی عملا بازنشسته نشده بود.
کاربر ۲۲۶۵۲۴۱
گهگاه حیوانات سالخوردهتر در خاطرات مبهم خود کندوکاو میکردند و میکوشیدند بفهمند که در روزهای اولیهٔ «قیام»، که جونز را تازه بیرون کرده بودند، حال وروزشان بهتر از حالا بود یا بدتر.
ارغوان
موزز، کلاغسیاه دستآموز، را خنثی کنند. موزز، حیوان خانگی سوگلی آقای جونز، جاسوس و خبرچین مزرعه بود، اما ناطق زبردستی هم بود. ادعا میکرد که از وجود سرزمین اسرارآمیزی خبر دارد به نام «کوهستان نقل ونبات»، که همهٔ حیوانات بعد از مرگ به آنجا میروند. به گفتهٔ موزز، این سرزمین جایی بود در دل آسمان، قدری بالاتر از ابرها. در «کوهستان نقل ونبات» هفت روزِ هفته تعطیل بود، در تمام ایام سال شبدر تازه میرویید، و روی پرچینها هم قند حبه و کیک تخم کتان سبز میشد. حیوانات از موزز بدشان میآمد، چون پشت سر همه حرف میزد و کار هم نمیکرد، ولی بعضیهاشان به «کوهستان نقل ونبات» اعتقاد داشتند،
الهام بانوو
گهگاه حیوانات سالخوردهتر در خاطرات مبهم خود کندوکاو میکردند و میکوشیدند بفهمند که در روزهای اولیهٔ «قیام»، که جونز را تازه بیرون کرده بودند، حال وروزشان بهتر از حالا بود یا بدتر. اما یادشان نمیآمد. هیچچیز نبود که بتوانند زندگی کنونی خود را با آن مقایسه کنند؛ هیچچیزی در دست نداشتند، جز آمار و ارقام اسکوئیلر، که بدون استثنا نشان میداد همهچیز دارد روزبهروز بهتر و بهتر میشود.
Farshid0032
بنجامین پیر بود که اذعان میکرد همهٔ جزئیات زندگی طولانیاش را به خاطر میآورد و میداند که حال وروز آنها هرگز خیلی بهتر یا خیلی بدتر از این نبوده است، یا نمیتوانسته است باشد ــ گرسنگی و مشقت و ناامیدی، به گفتهٔ بنجامین، قانون تغییرناپذیر زندگی بود
کاربر ۲۲۶۵۲۴۱
روزگاری باکسر با چند ضربهٔ سُم خود میتوانست این واگن را خُردوخاکشیر کند. اما افسوس! دیگر رمقی برایش باقی نمانده بو
کاربر ۲۲۶۵۲۴۱
حجم
۱۰۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۴۷ صفحه
حجم
۱۰۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۴۷ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان