بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نطلبیده؛ جلد دوم | طاقچه
تصویر جلد کتاب نطلبیده؛ جلد دوم

بریده‌هایی از کتاب نطلبیده؛ جلد دوم

نویسنده:م. بهارلویی
انتشارات:انتشارات سخن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۷۰ رأی
۳٫۵
(۷۰)
گوشش میشنید که چه میگوید اما مغزش نمیفهمید.
Yasi
ــ نطلبیده به دنیا اومدم، نطلبیده بزرگ شدم، نطلبیده رشته دانشگاهی انتخاب کردم و متاسفانه نطلبیده هم سر تو هوار شدم. یادم نرفته که تو نمی خواستی من باشم و آقای اژدری اصرار کرد... ببخش که نطلبیدگی من، به ضرر تو هم تموم شد... میبخشی؟
مری و راه های نرفته اش
شاید کم آورده، اما نبریده و امسال نشد سال بعد، دوباره سر پا میشه.
Yasi
در واقع سه تا شریکیم که اگه یکیمون پاش بلنگه با سر میخوریم زمین!
Yasi
ــ داری میری خونهٔ دیبا جون اینا، منم تا در خونهٔ عمه شکر می رسونی؟ ــ کجا؟! شورش رو درنیارآ! وثوق بدبخت نامزد کرده قلاده که گردن نبسته هی راه به راه بهش آویزونی!
Yasi
ــ اگه دلم بهت قرص نبود که امروز کنارت نبودم. باشه تو نگو، اما من می گم، خیلی برام عزیزی شریک... مجید لبهٔ تخت نشست و یک دور قلبش در سینه آفتاب بالانس زد و با صدای دو رگه ای گفت: ــ این جوری یه بارکی بهم از این حرفا نزن دختر، جنبه شو ندارم دیدی از خوشی ذوق مرگ شدم ها!... روانیتم رفیق...
Yasi
صدای دیبا را شنید که زیر لبی گفت: ــ بچه پر رو! خنده‌اش بلند شد و از در دوستی گفت: ــ اگه پارسال مثل چنین روزی که اومدی خواستگاریم برای "رفیع چوبت"، میدونستم این قدر برام دوستداشتنی و خواستنی میشی همون موقع ازت خواستگاری میکردم. دیبا درسته که مجید توانا آدم زبون بازیه اما توی بیان احساسش ناتوانه از زبون بازی، همین اولین روز میگم که شاید انتظاراتت رو کلامی نتونم برآورده کنم، اما مطمئن باش همون طور که بلد نیستم بگم دوست دارم، بلدم نشون بدم. هیچ وقت کاری به زبونم نداشته باش نگاه کن به عملم... از امروز صبح، تا لحظه ای که نفس میکشم دلت بهم قرص باشه... میشنوی چی میگم؟
Yasi
پوف حسرت باری کشید و او هم زیر لب خطاب به خود گفت: ــ چه رسم بدی دارید که مثل امشب چهارتایی دور هم جمع میشید! کاش میتونستیم یه جشن تولد دونفره میگرفتیم... فقط من و تو... وقتی مطمئن شدم که چهارگوشهٔ دلت به اسم خودم سند خورده دیگه نمی ذارم کسی، حتی پدر و مادرت، این شب رو ازم بگیرند.
Yasi
ــ باز هم همون برنامهٔ همیشگی دختر من دختر تو دیگه! تو و بابا چرا نمی خواین دست از سر من و ژینا بردارید... اصلا امشب حوصله شو... رفتن ژینا چه ربطی... باشه باشه، اصلا هر چی شما میگید... کادو؟!... من یه بار یه غلطی کردم و کادو تولد شما رو... ول کنید تو رو خدا، اصلا نمی خوام درست حرف بزنم، من همینم مامان! بعضی وقتها بد دهن و لا ابالی... مجید با نوک انگشتها از روی شال تلنگری به سر دیبا زد و با این کار توجه او را به خود جمع کرد و با اخم در هم پیچیده ای گفت: ــ درست با مادرت صحبت کن!
Yasi
نذر دارم که خدا یه کله شقی رو سر راه بیاره و زودتر منو از سرکار بودن دربیاره.
Yasi
مجید آه سردی از سینه بیرون داد. باید دیهٔ رضا را یک روز بگذارد کنار و جماعتی را از شرش راحت کند.!
Yasi
اخلاق خوب و یا بدی که آیناز داشت این بود که جایی می رفت مهمانی، محال بود ژست مهمانها را به خود بگیرد.
Yasi
با تمام هیبت ظاهری که داشت مردی عاطفی بود که کوچکترین ضربه ای روحیهٔ شکننده‌اش را در هم میپاشید به خصوص اگر این ضربه از طرف افراد خانواده‌اش هم بوده باشد.
Yasi
اعتقاد داشت که تا جوانی و بنیهٔ کار کردن داری کار کن، وقتی پیر و فرتوت شدی وقت برای استراحت زیاد است!
Yasi
مشکل من اینه که تو داری ادای مردا رو درمی آری و حاضر نیستی به تواناییهای مردی که کنار دستته اعتماد بکنی!
Yasi
در یک کلام، حالش بد حال و احوالی بود!
Yasi
تو واقعا ماهی، نه از اون ماهی‌ها از اون ماه ها!
Yasi
ــ الانه که اون قدر فشارت بدم تا یا بری توی قلبم یا بترکی! کدومو می خوای؟
Yasi
درس اصلی این بود که هر کس سر جایش خودش باشه بهترینها رو میتونه به دست بیاره.
Yasi
ــ میگم گوشی رو بده... ــ نمیدم... مامان... و بلند شد و دوید سمت پله هایی که مادرش از آن پایین میامد که نرسیده به پله ها، رضا از پشت یقه‌اش را چسبید. دعوای پدر و پسر سر گوشی دیدنی بود، در آخر هم بردیا پس گردنی محکمی از پدرش خورد و او هم در حالی که هر دو بازویش در دست مادرش بود سعی میکرد لگد بیندازد طرف پدرش.
Yasi

حجم

۵۱۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۸۲ صفحه

حجم

۵۱۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۸۲ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۵۰,۰۰۰
۵۰%
تومان