بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گل سرخی در زد | طاقچه
تصویر جلد کتاب گل سرخی در زد

بریده‌هایی از کتاب گل سرخی در زد

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۹ رأی
۳٫۷
(۹)
پسرم می‌پرسد می‌نویسی تا خود را آرام کنی؟ برمی‌گردم نگاهش می‌کنم نمی‌دانم به دنیا آوردمش یا در یکی از شعرهایم او را نوشته‌ام
_faezeh_
به پنجره مشت زدم چندین‌بار در تاریکی بلند نالیدم اهمیتی نداشت از این پنجره‌های دوجداره بود
نازنین بنایی
ته چاه زندگی می‌کنم چاهی خشک بالایی‌ها یا خبر ندارند یا خودشان را می‌زنند به آن راه سطل را  دست‌ودل‌بازانه پرت می‌کنند پایین می‌خورد به تاق سر من شاید هم انتظار دارند در این تاریکی بیشتر فرو بروم و به آب برسم
نازنین بنایی
جست‌وجو کن جست‌وجو کن نباید کسی جز تو مرا از این قبر بیرون بکشد
نازنین بنایی
بداخلاقی عصرهایت سوزنی‌ست که مخصوصاً نخش نمی‌کنم من دوست دارم دکمهٔ آخرم باز باشد
نازنین بنایی
غروب‌ها لباس باز و بلند ارغوانی می‌پوشید به لالهٔ گوشش عطر می‌زد و منتظر هیچ‌کس نبود
نازنین بنایی
گل سرخی در زد می‌خواست مرا ببوسد دیر بود و دیر و من و گل سرخ به‌هم می‌آمدیم
نازنین بنایی
لیلا آه کشید خم شد  زانوانش را گرفتم مثل وقتی که اتوبوس را از دست می‌دادیم خندیدم گفتم مهم نیست به جَنین کف حمام اشاره کرد «این هم مهم نیست؟» گفتم منظورم این نبود چای را گفتم که جوشیده باید دوباره دم کنیم
نازنین بنایی
جست‌وجو کن جست‌وجو کن نباید کسی جز تو مرا از این قبر بیرون بکشد
masoome
دست می‌کشد بر سینه‌ام بر استخوان‌های محکم این قفس دشتی موزون جان می‌گیرد و چهارنعل می‌دود خم می‌شوم بر چشم‌های میشی اسب نمی‌داند خونش گردن من است
نازنین بنایی
به یک مهمانی دعوت شده‌ام اگر کفش پاشنه‌بلند بپوشم حرف‌های اغواگرانه خواهند زد ریشه‌های چندهمسری بررسی خواهد شد اگر کفش تخت بپوشم سیاست‌های غلط دولت فشار روی مطبوعات گرانی نان و کاغذ و مسکن وارد صورت‌جلسه می‌شود اگر کتانی بپوشم می‌روند سراغ حق طلاق و حضانت این‌که شهادت زن امکان ندارد نصف مرد باشد وارد مسئلهٔ دامن و شلوار نمی‌شوم پیچیده می‌شود می‌خواهم پابرهنه بروم پابرهنه برگردم
نازنین بنایی
باید پنجره‌ها را بست مردم رنج‌های‌شان را مانند بادکنک‌های رنگیِ یک جشن بیهوده در هوا رها کرده‌اند
نازنین بنایی
هواپیما بلند می‌شود  کمر مرا تا می‌کند  می‌گذارد گوشهٔ چمدان تو از آن بالا شبیه مورچه‌ای می‌شوم  که دست‌های کوچکش نمی‌توانند  دستمال عظیم خداحافظی‌اش را تکان دهند
نازنین بنایی
پوستم ترکیده بود ریزریز  استخوان‌هایم شکسته با خُرده‌ریزهایم خوابیدم و بی‌رحمانه خواب آفتاب دیدم
نازنین بنایی
یادم رفته است چه‌طور حرف‌مان شد چه کسی، چه کسی را ترک کرد دوستت دارم تو موی بلند دوست داشتی موهای من کوتاه بود کتری پابه‌پای اخبار قُل‌قُل می‌کند بهار چیزهای بسیار دیگری را فراموش خواهم کرد
نازنین بنایی
نه غمی سنگین نه شادی درخشانی دارم
نازنین بنایی
از او گفتی نگران پرسیدی آیا می‌شناسمش پرده را کنار زدم لرزش دست‌هایم را در جیبم گذاشتم  گفتم نه با او می‌خوابیدم بیدار می‌شدم می‌خندیدم می‌گریستم جنونی که در چشم‌هایم دیده بودی
نازنین بنایی

حجم

۴۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۴۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۲۳,۰۰۰
۱۱,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد