بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مسخره | طاقچه
تصویر جلد کتاب مسخره

بریده‌هایی از کتاب مسخره

نویسنده:اکبر رادی
انتشارات:نشر خاموش
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۳ رأی
۲٫۳
(۳)
در این اواخر، دیگر آن سیدمحسن لجن‌بستهٔ تازه از قم برگشته نبود. حالا دیگر حاج سیدمحسن بود. عمامه‌ای سرش می‌گذاشت که گردنش داشت زیرش می‌شکست. سرداری اطلس، عبای شامی. حالا دیگر خودش را علامهٔ دهر می‌دانست. کسر مقامش می‌شد که روی منبر برود. دیگر این طرز نان‌درآری را کنار گذاشته بود و چیز تازهٔ بامقداری شده بود. از وقتی که زنش سر چشم‌چرانی و هرز تنبانی‌های او، زده بود با لنگه‌کفش یک جفت دندان ثنایای او را شکسته بود
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
از دفتر حضور و غیاب که هر روز دوبار آن را قلم‌انداز امضاء می‌کرد. بیشتر از همه از غلامعلی‌خان ـ رئیس بخشی که او در آن کار می‌کرد ـ از هیکلی خپله و کوتاه، که برای اینکه پُر کوتاه جلوه نکند همیشه کلاه دیوارهٔ بلندی به سر می‌گذاشت. از بینی خمره، دهن گاله، چشمان قلمبه، صورت تک‌تکی که مطابق معمول به سبزی می‌زد، گلوی شلفتی، گوش‌های دراز پر پشم و پیله، و عینک پنسی‌اش ـ که درواقع شیشه خالی بود و فقط برای این بود که بفهماند آدم با مطالعه‌ای است ـ بدش آمد
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹

حجم

۱۱۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

حجم

۱۱۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

قیمت:
۱۴,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد