بریدههایی از کتاب به من گفتند تنها بیا
۳٫۷
(۹۵)
سونیا اعتقاد داشت، افرادی مثل عبدالحمید اباعود بهخاطر اسلام به دام داعش نمیافتند، بلکه علت اصلی مشکلات خانوادگی و نژادپرستیای است که در اروپا با آن روبهرو میشوند. گفت: «من به او گفتم تو افراد بیگناه زیادی را کشتی. اسلام اجازهٔ چنین کاری را نمیدهد.» چشمان قهوهای تیرهاش را بازتر کرد. «به همین خاطر تصمیم گرفتم به پلیس زنگ بزنم و او را لو بدهم. او مردم بیگناه را کشته بود و میخواست باز هم بکشد.»
y_k
سونیا گفت: «چیزی که واقعاً اعصابم را بههم میریزد، این است که مردم راحت از مسلمانها بد میگویند، اما این من بودم، من، یک زن مسلمان، که به پلیس کمک کردم اباعود را پیدا کند؛ وگرنه باید منتظر حملههای بیشتری میبودیم.»
y_k
تا پیش از آوریل ۲۰۱۶ که پست گزارشمان را منتشر کرد. مردم هیچ فکر نمیکردند محل اختفای اباعود را یک زن مسلمان لو داده باشد که حالا میترسد هدف بعدی داعش باشد.
y_k
گفتم: «اگر بگویم بیشتر مسلمانان واقعاً نظرشان این نیست و مخالف تروریسم و حمله هستند، آنوقت چی؟»
y_k
گفت: «اگر هیچکس باورت نکرده باشه، به تو نگفته باشه که میتونی برای خودت کسی بشی و توی محلهای مثل مولنبیک بزرگ شده باشی، خیلی سخت است که بتونی خودت، خودت رو باور کنی و توی یک زندگی دیگر، چیزی غیر از اینکه من دارم، ببینی.»
y_k
وقتی فهمیدم اباعود چه مشکلات خانوادگیای داشته، متوجه شدم فرستادن به مدرسهٔ خصوصی، از والدین، یک پدر و مادر خوب نمیسازد. فرید و اباعود مانند بسیاری دیگر از فرزندان مهاجر مسلمان در اروپا در شرایط پیچیدهای رشد کرده بودند. آنها در یک جامعهٔ اروپایی متولد شده بودند، اما میدیدند والدینشان همیشه تلاش میکنند، همهٔ درآمدشان را هزینه میکنند تا در وطنشان برای خودشان محبوبیت و آبرویی دستوپا کنند. فرید گفت او، اباعود، دوستان دیگر و خانوادههایشان مجبور بودند بیشتر سال را با مبلغ ناچیزی بگذرانند تا پدر و مادرشان بتوانند در کشور خودشان به دوستان و اقوام هدیههای گرانقیمت بدهند. بچهها نمیدانستند بلژیکی و فرانسوی هستند یا مراکشی، از سوی دیگر والدین هم به جامعهپذیری آنها اهمیتی نمیدادند. آنها مشغول پولدرآوردن و تجارت بودند، بخصوص بزرگکردن خودشان در چشم مردم کشور خودشان. همهٔ تلاششان این بود که خود را موفق جلوه دهند و این بر هر چیز دیگری مقدم بو
y_k
میخواستم پیامم را به گوش جان جهادی و همهٔ افرادی که مثل او هستند، برسانم:
ما هویت شما را برای همهٔ دنیا فاش میکنیم و شما را از ایجاد رعب و وحشت در دنیا متوقف میکنیم و یک روزنامهنگار مسلمان، یک زن روزنامهنگار مسلمان قدرت انجام این کار را دارد.
y_k
همان روزها، یکی از معروفترین تاکشوهای آلمانی به نام گونتر جاش که همان نام مجری برنامه بود، ازم خواست مهمان برنامه باشم و در مورد حمله به پاریس، کاریکاتورهای حضرت محمد و اتفاقات بعدی گفتوگو کنیم. دعوتشان هیجانزدهام نکرده بود. درست است که یک روزنامهنگار حرفهای بودم، درست است که سالها اخبار افراطیگری و جنگهای تروریستی را گزارش کرده بودم، اما این گفتوگو بههرحال یک ریسک بزرگ بود که ممکن بود من را بهعنوان «مسلمان» گوشهٔ رینگ بیندازد؛ با این همه قبول کردم. فکر کردم شاید فرصت خوبی باشد برای پل زدن، برای معرفی مسلمانان معتدل و منطقی و جدا کردنشان از کسانی که فقط سر و صدا میکنند. فکر کردم میتواند مناظرهٔ سالمی باشد.
y_k
مریم از جهاتی شبیه حیات بومدین بود. والدین مریم هم مثل پدر و مادر بومدین جدا شده بودند. پدرش دائمالخمر بود و مادرش به او و بچههای دیگر توجه نمیکرد. بزرگتر که شد، مجبور بود از خواهر و برادرهای کوچکترش مراقبت کند.
در جامعهٔ تکهتکهشدهٔ اروپا، داعش تعهد به خواهری، برادری، دوستی و خانواده را تبلیغ میکرد. میگفت مهم نیست اهل کجا هستید: عرب، آلمانی، آمریکایی؛ همه، مسلمان هستیم. داعش یک آرمانشهر را برایشان مجسم میکرد، این توجه بسیاری از اروپاییها را جلب کرده بود.
y_k
سربازان شبهنظامی وفادار به مقتدا صدر به یک منطقه که ساکنانش هم شیعه بودند و هم سنی بودند، هجوم بردند و سنیها را تهدید کردند که اگر خانههایشان را ترک نکنند، کشته میشوند. مقصود صدر این بوده که این ناحیه را به یک منطقهٔ خالص شیعهنشین تبدیل کند.
razavi
گفت موکلم مضطرب است و به لحاظ روانی بهشدت آسیب دیده. «شکنجههای زیادی را تحمل کرده و هر وقت از آن صحبت میکند، انگار دوباره شکنجه میشود.»
y_k
گفت موکلم مضطرب است و به لحاظ روانی بهشدت آسیب دیده. «شکنجههای زیادی را تحمل کرده و هر وقت از آن صحبت میکند، انگار دوباره شکنجه میشود.»
y_k
گفت موکلم مضطرب است و به لحاظ روانی بهشدت آسیب دیده. «شکنجههای زیادی را تحمل کرده و هر وقت از آن صحبت میکند، انگار دوباره شکنجه میشود.»
y_k
شهرت چلبی مشکوک و بحثبرانگیز بود. چرا برمر باید با این شخص کنفرانس مطبوعاتی برگزار میکرد؟ چرا افرادی مانند چلبی که بیشتر سالهای عمر خود را خارج از عراق گذرانده بود، در مقایسه با افرادی که تمام عمر خود را داخل کشور سپری کرده بودند، نقش تأثیرگذارتری در آیندهٔ کشور داشتند؟ این واقعاً به نفع آینده و زندگی بهتر عراقیها بود یا به نفع آمریکا که افراد قابل کنترل را در عراق به قدرت برساند؟
y_k
نمیخواستم مثل آن دسته از کارشناسان امور خارجه باشم که در رفاه کامل در آلمان زندگی میکنند، اما شبانهروز در برنامههای تلویزیونی حضور دارند و مسائل روز در سراسر جهان را تحلیل میکنند، بی آنکه جرئت لمسکردن آن مسائل از نزدیک را داشته باشند.
y_k
مهاجران همنسل آنها، رختشویها و آشپزها، همیشه بهسختی کار کرده بودند؛ اما آخر کار، سرشان را پایین انداخته بودند و تسلیم قدرت «آلمانیهای خالص» شده بودند. مادرم چند سالی بود که برای زنگزدنِ گوشش پیش یک پزشک میرفت که آمپولهای دردناکی به او میزد؛ اما اصلاً بهتر نشده بود. او پذیرفته بود که دکتر کارش را بلد است تا روزی که من همراه او به مطب رفتم و پرسیدم چرا شرایط مادر بهتر نشده. آقای دکتر خیلی تعجب کرد و گفت: «معمولاً افرادی مثل مادر شما هیچوقت سؤالی نمیپرسند.»
مادر بعدها به من گفت: «هیچوقت فکر نمیکردیم که ما هم حق داریم. هیچوقت جرئت نداشتیم چیزی بپرسیم.»
y_k
مهاجران همنسل آنها، رختشویها و آشپزها، همیشه بهسختی کار کرده بودند؛ اما آخر کار، سرشان را پایین انداخته بودند و تسلیم قدرت «آلمانیهای خالص» شده بودند. مادرم چند سالی بود که برای زنگزدنِ گوشش پیش یک پزشک میرفت که آمپولهای دردناکی به او میزد؛ اما اصلاً بهتر نشده بود. او پذیرفته بود که دکتر کارش را بلد است تا روزی که من همراه او به مطب رفتم و پرسیدم چرا شرایط مادر بهتر نشده. آقای دکتر خیلی تعجب کرد و گفت: «معمولاً افرادی مثل مادر شما هیچوقت سؤالی نمیپرسند.»
مادر بعدها به من گفت: «هیچوقت فکر نمیکردیم که ما هم حق داریم. هیچوقت جرئت نداشتیم چیزی بپرسیم.»
y_k
مهاجران همنسل آنها، رختشویها و آشپزها، همیشه بهسختی کار کرده بودند؛ اما آخر کار، سرشان را پایین انداخته بودند و تسلیم قدرت «آلمانیهای خالص» شده بودند. مادرم چند سالی بود که برای زنگزدنِ گوشش پیش یک پزشک میرفت که آمپولهای دردناکی به او میزد؛ اما اصلاً بهتر نشده بود. او پذیرفته بود که دکتر کارش را بلد است تا روزی که من همراه او به مطب رفتم و پرسیدم چرا شرایط مادر بهتر نشده. آقای دکتر خیلی تعجب کرد و گفت: «معمولاً افرادی مثل مادر شما هیچوقت سؤالی نمیپرسند.»
مادر بعدها به من گفت: «هیچوقت فکر نمیکردیم که ما هم حق داریم. هیچوقت جرئت نداشتیم چیزی بپرسیم.»
y_k
مهاجران همنسل آنها، رختشویها و آشپزها، همیشه بهسختی کار کرده بودند؛ اما آخر کار، سرشان را پایین انداخته بودند و تسلیم قدرت «آلمانیهای خالص» شده بودند. مادرم چند سالی بود که برای زنگزدنِ گوشش پیش یک پزشک میرفت که آمپولهای دردناکی به او میزد؛ اما اصلاً بهتر نشده بود. او پذیرفته بود که دکتر کارش را بلد است تا روزی که من همراه او به مطب رفتم و پرسیدم چرا شرایط مادر بهتر نشده. آقای دکتر خیلی تعجب کرد و گفت: «معمولاً افرادی مثل مادر شما هیچوقت سؤالی نمیپرسند.»
مادر بعدها به من گفت: «هیچوقت فکر نمیکردیم که ما هم حق داریم. هیچوقت جرئت نداشتیم چیزی بپرسیم.»
y_k
از آن لحظه به بعد هیچوقت نخواستم که آلمان را ترک کنیم. تصمیم گرفتم به جای اینکه مغلوب هراس و ازخودبیگانگی شوم، با این احساسات مبارزه کنم، مبارزهای که همچنان ادامه دارد. تصمیم گرفتم سخت کار کنم تا بتوانم به بهترین شکل بر نیروهایی که باعث ترس من میشوند، غلبه کنم. هدف اصلی من در همهٔ این سالها همین بوده است
y_k
حجم
۴۲۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۳۸ صفحه
حجم
۴۲۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۳۸ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان