بریدههایی از کتاب جادهای به گذشته؛ داستانهایی با شخصیتهای مجموعهی آنی شرلی
۴٫۰
(۵۲)
یکبار پای کریسی به ریشهٔ درخت گیر کرد و نزدیک بود بیفتد که دان دستش را گرفت. کریسی متوجه شد او بیشتر از حد معمول، دستش را نگه داشت، و متوجه شد خودش هم از این کار دان خوشش آمد، و متوجه شد دان متوجه شده که او خوشش آمده است. و متوجه شد هرگز با جورج ازدواج نخواهد کرد.
نون
جیل آرامش کرد: «ما که نیستیم. خودت میدانی، پورکی... ولی خیالبافی که خرجی ندارد.»
انتونی گفت: «باور کن یک وقتهایی دارد، خیلی بیشتر از آنکه ثروتمندترین آدم روی زمین هم بتواند پولش را بدهد.
lahita
ترس ازمی تا حدودی برگشت و گفت: «ولی جنت دلی شصتسال پیش به باغ رفته.»
عمه هستر لبخند زد و گفت: «توی باغ، زمان وجود ندارد. جنت همینالان هم اگر بخواهد میتواند برگردد.»
ازمی متوجه شد انتظار کشیدن تا ماه کامل بعدی، خیلی سخت است. گاهی فکر میکرد شاید همهاش خیالات بوده. باغ در نور روز، درست مثل همیشه بود. ازمی متوجه نمیشد اگر بفهمد خیالاتی شده، وحشت میکند یا خوشحال میشود
Emily
ـ پس چرا همیشه درش را قفل میکنند؟
عمه هستر با اخم گفت: «چون راه بهتری بلد نیستند. خیلیخیلی سال پیش جنت دلی کوچولو رفت اینجا و دیگر هیچوقت برنگشت. فکرکنم بهخاطر همین است که درش را قفل میکنند. انگار اگر بخواهد نمیتواند بیاید بیرون!»
ازمی آهسته گفت: «چرا هیچوقت برنگشت؟»
ـ از کجا معلوم؟ شاید دوستی که آنجا پیدا کرد بهتر از چیزی بود که این بیرون داشت.
ازمی پیش خودش فکر کرد این یکی از آن حرفهای "عجیب" عمه هستر بود. او گفت: «شاید از بالای سنگها افتاده توی رودخانه. اگر اینطور باشد، چرا جسدش پیدا نشد؟»
عمه هستر بیحوصله گفت: «هیچکس نباید برخلاف خواستهٔ باغ، توی باغ بماند. ازمی، تا وقتی با منی نباید از باغ بترسی
Emily
ازمی دوستی داشت آنجا را بگردد، یا فکر میکرد دوست دارد. در شامگاهی تابستانی، او اطراف آنجا پرسه میزد که ناگهان در هوای اطرافش چیز عجیبی احساس کرد. نمیتوانست توضیح بدهد که چیست. نمیتوانست احساسش را توصیف کند. ولی حس میکرد باغ دارد او را بهطرف خودش میکشد.
نفسش به شماره افتاد. میخواست جیغ بزند ولی ترسید. روی پیشانیاش چند جوش کوچک زد. لرزید. هیچکس در دیدرس نبود، حتی عمه هستر عجیب. ازمی دستهایش را روی چشمهایش گذاشت و بدون آنکه نگاه کند تا خانه دوید.
Emily
اگر یکبار دیگر اسم سوزان بیکر را پیش من بیاورید یکی از آن سنگای گرد و حسابی را برمیدارم و میروم اینگلساید و او را له میک نم. آنوقت فکر میکنید دخترهای بلایت شما را ببخشند؟
ـ آخر شما یک کم...
انتونی گفت: «بله، به نظر میآید مطمئن نیستم. ولی بهخاطر هزینهشا نیست. نگران نباشید عزیزان. یک چیزهایی ته قلکم پیدا میشود. خوب، با من میآیید؟»
جیل و پی.جی با هم گفتند: «شک نکنید.»
شاید این شرایط برای هرکسی باورنکردنی بود، ولی برای دوقلوها هیچچیز باورنکردنی نبود. آنقدر در سرزمینی که آرزوها در آن برآورده میشود چرخ زده بودند که هیچچیز، خیلی زیاد یا مدتی طولانی متعجبشان نمیکرد.
Emily
اگر با سوزان بیکر بیشتر حرف بزنید تعجب میکنید که چه تخیلاتی دارد.
انتونی گفت: «هیچچیز زنها من را متعجب نمیکند.»
جیل به او خیره شد و گفت: «این الان از آن حرفهای دوپهلو بود؟ همیشه دلم میخواست یک حرف دوپهلو بشنوم.»
Emily
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان