بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جاده‌ای به گذشته؛ داستان‌هایی با شخصیت‌های مجموعه‌ی آنی شرلی | طاقچه
تصویر جلد کتاب جاده‌ای به گذشته؛ داستان‌هایی با شخصیت‌های مجموعه‌ی آنی شرلی

بریده‌هایی از کتاب جاده‌ای به گذشته؛ داستان‌هایی با شخصیت‌های مجموعه‌ی آنی شرلی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۵۲ رأی
۴٫۰
(۵۲)
آدم اگر زرنگ باشد می‌تواند توی یک بعدازظهر، خیلی چیزها را عوض کند.
فریده
"انسان همان چیزیست که در افکارش می‌گذرد".»
ولنسی پارسی
ـ گفتم من هم حق دارم به اندازهٔ سهم خودم اشتباه کنم. کلک فکر کرد بله، حق داریم، ولی حق نداریم بعدها به‌خاطر عواقبش دیگران را سرزنش کنیم، که خیلی از ما این کار را می‌کنیم.
ولنسی پارسی
گاهی وقت‌ها هیچ‌چیز به اندازهٔ دیوانه‌بازی، ادم را خوشحال نمی‌کند. انگار باعث می‌شود حس کنی یک‌راست به گذشته برگشته‌ای.
ولنسی پارسی
چقدر تلخ است که هیچ‌وقت کسی عاشقت نشود! هیچ‌وقتطعم عشق را نچشی!
کاربر ۲۹۱۱۵۳۲
اخیراً تصمیم گرفته‌ام هرچیزی را که به ذهنم می‌رسد، فوری به زبان بیاورم. ریلا بلایت می‌گفت همیشه همین کار را می‌کند. باورت نمی‌شود چه مزه‌ای می‌دهد. حرف را اگر نزنی، توی مغزت پلاسیده می‌شود.
ولنسی پارسی
به قول لیندا تابه‌حال دعوا کردن، استخوان‌های کسی را نشکسته.»
Emma
مرد پرسید: «خاله‌هایت با تو خوبند؟» تیمتی محکم گفت: «بله.» اگر نبودند هم همین جواب را می‌داد. تیمتی پسر وفاداری بود.
Negaarstan
سرزمینی که در آن آرزوها به حقیقت می‌رسند احمقانه‌ترین تصور است. چون ارزوها هیچ‌وقت به حقیقت نمی‌رسند.
Nazanin :)
تیمتی خمیازه کشید. اوکسل بود، البته اگر بشود کسل بودن را از نگاه بچه‌ای هشت‌ساله تصور کرد. شنبه‌ها همیشه روز مزخرفی بود و آن روز حتی نمی‌توانست به گلن برود. وقتی خاله‌هایش نبودند اجازه نداشت از زمین‌های خودشان بیرون برود، حتی نمی‌شد به اینگلساید برود و با جم بلایت بازی کند. خاله‌هایش این اواخر بیشتر از همیشه با این مسئله مخالفت می‌کردند.
من عاشق خاله دیبام هستم
گاهی فکر می‌کرد چقدر عالی بود اگر راهزن می‌شد. بله، اگر از این شانس‌ها داشت و راهزن می‌شد، می‌توانست تمام شب، بیرون از خانه پرسه بزند و دیگر نه به لباس‌خواب احتیاج داشت، نه پیژامه. درست است که خیلی‌هایشان اعدام شدند، ولی حداقل قبل از مرگ، زندگی کردند.
Hrays
خدا به ما رحم نماید، به ما که همواره بی‌ثمر، در پی رؤاهای جوانی‌مان هستیم.
Nazanin :)
اگر یک رازی به تو بگویم، می‌توانی پیش خودت نگهش داری؟» وای، چرا که نه! ازمی فکر کرد چقدر هیجان‌انگیز است که فقط خو دشان دو نفر از یک راز خبر داشته باشند.
Emily
او به ازمی گفت: «من میان سایه‌ها راه می‌روم. از همراهانی که در آفتاب پیدا می‌کنم، بهترند. ولی تو باید آفتاب را دوست داشته باشی. من قبلاً دوستش داشتم.» ازمی گفت: «آفتاب را دوست دارم، ولی سایه‌ها یک چیزی دارند که آنها را هم دوست دارم.» عمه هستر گفت: «خوب، اگر سایه‌ها را دوست داری، هر وقت دلت خواست با من بیا.
Emily
ـ پس قبول کردی که خانهٔ رؤیاهایت بشود اینگلساید؟ آنی گفت: «بله، خیلی‌وقت است.» و آه کشید. به هر حال هیچ‌جا به اندازهٔ خانهٔ رؤیاها برایش دل‌چسب نبود.
Emily
«مادرت هم همین‌طور بود. از تاریکی نفرت داشت. نباید مجبورت کنند در تاریکی بخوابی.»
Emily
مرد پرسید: «خاله‌هایت با تو خوبند؟» تیمتی محکم گفت: «بله.» اگر نبودند هم همین جواب را می‌داد. تیمتی پسر وفاداری بود.
Emma
گاهی وقت‌ها هیچ‌چیز به اندازهٔ دیوانه‌بازی، ادم را خوشحال نمی‌کند. انگار باعث می‌شود حس کنی یک‌راست به گذشته برگشته‌ای.
windy
امان از حرف مردم! قدرتمندترین نیرو در دنیا، از گذشته تا آینده.
کاربر ۱۹۲۰۹۴۰
الیزابت که جزو معدود دفعاتی بود که قدرت درکش فعال می‌شد، گفت: «انگار دارد درونت را نگاه می‌کند، انگار دنبال چیزی می‌گردد، ولی پیدایش نمی‌کند. جان، واقعاً فکر می‌کنی وقتش که برسد ما را انتخاب کند؟»
علیزاده

حجم

۲۶۲٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

حجم

۲۶۲٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد