بریدههایی از کتاب مگر ما چند نفر بودیم
۵٫۰
(۱)
هر بار که در شرایط روز برای حمل مجروح حرکت میکردیم، یک یا دو نفر مسلح هم با خودمان میبردیم تا اگر به گروههای ضدانقلاب برخورد کردیم قدرت دفاع داشته باشیم.
ادریس
وقتی رسیدم بیمارستان کنفیکون شده بود. درست وسط بیمارستان بمب شیمیایی زده بودند. هر کس آنجا بود شهید شده بود. فکر میکنم ۷ نفر از جراحان متخصص و پزشکان حاذق در آن بمباران وحشیانه شهید شدند.
ادریس
۱۳۶۷/۳/۲۱ منافقین عملیات دیگری انجام دادند. نیروها هنوز در شوک تجاوز مجدد عراق به کشور بودند که با حمله مشترک منافقین و ارتش عراق مواجه شدند. مثل روزهای اول جنگ، اعزامها دوباره از سرگرفته شد. همین شلوغی مناطق عملیاتی موجب شد بین بچهها صمیمیت بیشتری برقرار شود، چون سرانجام هیچکدام از ما معلوم نبود. سرنوشت جنگ هم در هالهای از ابهام قرار گرفته بود.
فکر میکنم ساعت ۲ بعدازظهر بود که عملیات منافقین شروع شد، ارتش عراق هم از خمپاره یا گلولههایی استفاده کرد که چشمها را میسوزاند و قرمز میکرد. در عینحال حرکت را هم از ما سلب کرده بود.
ادریس
آفتاب به شدت میتابید و از هورم داغ زمین نمیتوانستم راحت نفس بکشم. تشنگی بیش از حد هم امان نمیداد لحظهای قمقه آب را از لبهایم جدا کنم. درست مثل کودکی شده بودم که برای آرام کردنش شیشه شیر باید دستش باشد. زمین و زمان آن چنان داغ بود که حتی متوجه نشدم سیمها پوست دستم را سوزاندهاند.
ادریس
هر روز خبر میرسید از سنگرهای بالا دست و پائین دست تعدادی شهید و یا زخمی میشوند. اکثر بچهها از ناحیه پیشانی و با قناصه هدف قرار میگرفتند که بین ما به خال هندی معروف شده بود. تک تیراندازهای عراقی فقط مترصد زمان بودند تا یکی سرش کمی از سنگر بالا بیاید. شهید علیپور از بچههای گیلان هم در داخل سنگر کمین با همین سلاح کشته شد.
ادریس
سوز سرما تا مغز استخوان نفوذ میکرد و بخاری والور کهنه جوابگوی گرمای داخل سنگر نبود. بیشتر کنار هم کز میکردیم و پتوها را روی خودمان میکشیدیم. کافی بود یکی پتوی جلوی ورودی را کنار بزند، هوای سرد مثل کوه یخی خودش را میان ما رها میکرد.
ادریس
آفتاب به شدت میتابید و از هورم داغ زمین نمیتوانستم راحت نفس بکشم. تشنگی بیش از حد هم امان نمیداد لحظهای قمقه آب را از لبهایم جدا کنم. درست مثل کودکی شده بودم که برای آرام کردنش شیشه شیر باید دستش باشد. زمین و زمان آن چنان داغ بود که حتی متوجه نشدم سیمها پوست دستم را سوزاندهاند.
ادریس
هوای منطقه سومار خیلی داغ بود، آنقدر که در یک کیلومتر راه ممکن بود چند بار پوست بندازی. آمبولانسها کشش گرما نداشتند و راحت نمیشد داخلشان نشست. با اینکه برای راحتی مجروحین آنها را زیر سایبان پارک میکردیم، اما هورم داغ هوا تا مدتی نشستن روی صندلیها را غیرقابل تحمل میکرد. همیشه قبل از حرکت با پارچهای نمدار سعی میکردم حداقل فرمان را خنک کنم.
عملیاتهای زیادی در منطقه شکل میگرفت و هر روز تعدادی شهید و مجروح به بیمارستان صحرایی ۵۳۲ میبردم.
ادریس
سرم را چرخاندم که وضع مجروح و قیافه سرگروهبان را نگاه کنم که ماشین کمی روی برف سُر خورد و همزمان صدای برخورد محکم چیزی به در خودرو بگوش رسید. به خودمان نیامده، رگبار گلولهها از هر دو طرف جاده آغاز شد. از محل برخورد اولین گلوله به سادگی میشد فهمید که من هدف تیرانداز بودم.
ادریس
تردد از خطمقدم تا بیمارستان داخل شهر مریوان تابع شرایط روز و شب بود. هر بار که در شرایط روز برای حمل مجروح حرکت میکردیم، یک یا دو نفر مسلح هم با خودمان میبردیم تا اگر به گروههای ضدانقلاب برخورد کردیم قدرت دفاع داشته باشیم.
ادریس
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۸۱,۰۰۰
۴۰,۵۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد