بریدههایی از کتاب موشها و آدمها
۴٫۲
(۲۶۸)
جورج ادامه داد: «ولی ما، من و تو، وضعمون فرق میکنه. ما فکر فردامون هستیم! ما یکی رو داریم که باش حرف بزنیم، یکی رو داریم که فکرمون باشه، غصهمونو بخوره. ما مجبور نیسیم چون جایی نداریم، بریم کافه و پولمونو بذاریم پای بطری. اونای دیگه اگه بیفتن زندون باید همونجا بپوسن، چون هیچکسو ندارن فکرشون باشه. ولی ما اینجوری نیستیم.»
لنی به ریزهخوانی افتاد که: «آره، ما اینجوری نیسیم. چرا؟ چون... چون من تو رو دارم که فکرم باشی و تو منو داری که فکرت باشم. همین!»
Eli
برای جوانان نسل بعد از جنگ دیگر هیچ چیز مقدس نبود. گرترود استاین این جوانان را «نسل تباهشده» نام داده بود.
re8za8
مث بهشت خدا که همه وعدهشو به خودشون میدن!
re8za8
آره، همه زمین میخوان، همه! نه خیلی، به یه وجب زمین راضیان. یه وجبی که مال خودشون باشه، روش زندگی کنن و کسی نتونه از اون بندازتشون بیرون! من که هیچوقت این یه وجب زمینو نداشتم. تو این ایالت رو زمین هر کس و ناکسی جون کندم.
رو زمین هر کسی بگی تخم کاشتم، اما رنگ محصولشو ندیدم. غلهای که کاشته بودم درو میکردم، اما هیچوقت مزهشو نچشیدم.
AλI
«اونایی که مثل ما تو مزرعهها و دامداریا کار میکنن، مادرمردهها خیلی تنهان. تنهاتر از اینا هیچجا پیدا نمیشه! نه کس و کاری دارن، نه یه سوراخی که بگن خونهشونه! میرسن به یه مزرعه، جون میکنن، یه خرده پول که تو جیبشون چرخید میرن شهر و میذارنش پای الواطی، خلاصه میدنش به باد هوا. از خماری هنوز به خودشون نیومده میبینی تو یه مزرعهٔ دیگه دارن جون میکنن. نه امروزی دارن نه فردایی!»
AλI
خیال کن مجبور بودی اینجا قوقو تنها بشینی و فقط کتابتو بخونی. میتونسی تا هوا تاریک بشه نعلبازی کنی. اما بعد مجبور بودی تنها بشینی و کتاب بخونی. کتابخوندن کیف نداره، آدم احتیاج داره یکیو داشته باشه. آدم میخواد یکی پهلوش باشه!»
با صدایی گریان ادامه داد: «اگه آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه میشه. فرق نمیکنه طرف آدم کی باشه. هرکی میخواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: «من بت میگم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش میشه!»
Hamid
«فقط بش بگو چیکار بکنه! اگه کار فکر نخواد هرچی باشه فوری میکنه. سر خود هیچ کاری نمیتونه بکنه. اما فرمون خوب میبره!»
Hamid
هیچکس به بهشتش نمیرسه! هیچوقت. آرزوی یه وجب زمینم همه به گور میبرن! این مزرعه فقط تو کلهشونه! همیشهٔ خدا حرفشو میزنن، اما هیچوقت از سرشون بیرون نمیآد، هیچوقتم جور نمیشه!»
sajii
آثار فرومایگی و نقشهچینی و نارضایی و شوقِ خودنمایی و لوندی برای مردها همه از چهرهاش پاک شده بود. بسیار قشنگ بود و ساده و صورتش دلپذیر بود
شیوا
همه با خیال زمین زنده بودن! اما این زمین صابمرده از تو سر هیچکدومشون نیومده بیرون بیفته زیر پاشون!»
کندی با نالهای از ته دل گفت: «آره، همه زمین میخوان، همه! نه خیلی، به یه وجب زمین راضیان. یه وجبی که مال خودشون باشه، روش زندگی کنن و کسی نتونه از اون بندازتشون بیرون! من که هیچوقت این یه وجب زمینو نداشتم. تو این ایالت رو زمین هر کس و ناکسی جون کندم.
شیوا
حجم
۱۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان