بریدههایی از کتاب سیب ترش
۳٫۷
(۱۰)
اما همان لحظه که نظریهٔ انسانی از خودم صادر میکردم، تهِ تهِ دلم به خودم حق میدادم. فکر میکردم مرزها را ما خودمان معین میکنیم. هنوز نمیدانستم که به قول ماهرخ، باور داشتن و پذیرفتن دوتا چیز متفاوت است. اولی ترس میآورد و دومی خلاصی.
حسین احمدی
سومی بودن، اصلاً چیز بدی نیست. چون نقطهٔ آخرِ خوبی است. از آن بعدتر میشود بد. هنوز بد نیست، خوشحالی میان بد و بدتر است. دیدهای این مسابقات ورزشی را که سه برندهٔ اول میروند روی سکو؟ همیشه برای نفر سوم خوشحالترم.
یکجورهایی فکر میکنم حال نفر سوم از نفر اول هم بهتر است. چون نفر اول اگر اول نمیشد، دوم میشد. نفر دوم اگر دوم نمیشد، اول میشد. و نفر سوم... اگر سوم نمیشد. چهارم میشد. یعنی سقوط از روی سکوها... پس او از همه خوشحالتر است. من حال آن سومیها را از همه بیشتر درک میکنم وقتی لبخند به لبشان میبینم که با همان لبها مدالهای حلبیشان را بوسه میزنند و خوشحالاند مثل من که حالا اینجا هستم. از جهنم درآمدهام و اگر تو بهشت نیفتادهام، لااقل تو حیاطخلوت جهنم نشستهام.
حسین احمدی
هیچچیز ارزش تاخت زدن با زمانِ دود کردن یک نخ سیگار تو تنهایی، اتاقِ نیمهتاریک و سکوتی را که لابهلای صدای تارِ شهنازی گم میشود ندارد. آن هم بعد از یک عمر خفقانِ شلوغی و نور و صدا... انگار فقط اینطوری میشود خوب روی خودت تمرکز کنی. خودت را، خودِ خودت را احساس کنی، نه سایهات را که لابهلای تنها و نفسها گم میشود. نمیدانم حالا واقعاً به چیزی که میخواستم، رسیدهام یا نه.
حسین احمدی
چون واقعیتها حالا که روی کاغذ میآیند مهربانترند. خیلی مهربان. مثل آغوشی میمانند که برایت باز شده باشد تا تو بروی بچپی تویش و با ریتم چپ کوک، عَر بزنی. مثل وقتی که دشمن را بیرون از خیال، رودررو ببینی و یکدفعه بفهمی اِ، آنقدرها هم که خیال میکردی، دشمنت نیست. چون کوچولوتر و کوتولهتر از آنی است که در خیالت میدیدی.
حسین احمدی
از من خواست برایت دعا کنم. برای تو که هیچوقت اعتقادی به این چیزها نداشتی و میگفتی دعا فقط حواسِ ما را از عمق فاجعه پرت میکند تا چیزی که باید، اتفاق بیفتد و بعد همهچیز را حوالهٔ مصلحتها بدهیم.
حسین احمدی
فقط مرگ است که چاره ندارد. چاره یا چمچاره. فرقی نمیکند. احتمالاً یکجورهایی این حرف درست است اما چیزهایی در زندگی آدم هست که مرگ نیست، اما چارهای هم ندارد. حکایت زنبورهای وحشی سیاه را شنیدهای که با یک نیشِ کارساز، کِرم بدبخت را فلج میکنند و تو بدنِ آن بیچاره تخمریزی میکنند، در حالیکه زنده است و دارد نفس میکشد و تا تولد زنبورها افلیج و چارچنگولی میماند تا وقتی زنبورکها متولد میشوند اولین غذای آنها باشد؟ آخخخخ... خوب از کدام سوراخِ این قصه میشود چارهای برای بدبختی و بیچارگی کرم جورید؟ کرم انتخاب میشود؛ مگر اختیاری هم دارد؟ و بعد دیگر هیچ راهی برای فرار ندارد. این عین بیعدالتی است لادن. بیعدالتی است که هیچ چارهای ندارد. مرگ که مرگ است. میمیری و همه از دستت خلاص میشوند. اصلاً خودش یک راه چاره است.
حسین احمدی
ایرج عشقِ دندههوایی داشت. میگفت بزرگ که شد، میخواهد ماشینی بخرد که دندههوایی داشته باشد. خیال میکردیم دندههوایی یعنی اینکه ماشین واقعاً میرود هوا. از زمین میکَنیم و میرویم آسمان. هر چه بالاتر، بهتر. مثل زندگی از نگاه کودکیمان، که خیال میکردیم بزرگ که شویم، قرار است آپولو هوا کنیم. چه زود بزرگ شدیم و چه زود فهمیدیم که هیچ اتفاقی نمیافتد و قرار هم نیست بیفتد و قرار نبوده از اول هم. مثل وعدهٔ جایزههایی که بیبی به ما میداد و وقتش که میشد، یادش میرفت. به همین راحتی.
حسین احمدی
اصلاً یک چیزی را دربارهٔ این مردها میدانی؟ از همان چیزی در زنهای دیگر خوششان میآید و برایش کف میزنند و هورا میکشند که در زنِ خودشان از آن بیزارند. مسخره است؛ ولی اینطوری است لادن که زنهایی که بلد نیستند فکر کنند، همیشه
عصبانی و گُهمزاجاند. چیزی که همیشه دربارهاش باهم حرف میزدیم و تو قبول نمیکردی و میگفتی که خود من هم بیشتر از آنکه به چیزی مطمئن باشم، عصبانی و گهمزاجم فقط. اما قبول کن که آدمها در همین حالت عصبانیت خیلی بهتر و درستتر فکر میکنند. چون دست کم با خودشان صادقتر هستند.
حسین احمدی
مامان میگفت بزرگترین تفریح طبقهٔ متوسط همین شکم است. از صبح تا شب، فقط یک فکر داریم، چهطوری آن را پر کنیم. اگر خیلی آدم باشیم، با چی؟ و اگر خیلی انسان باشیم، چهطور؟
حسین احمدی
حالا که فکر میکند همهٔ آدمهایی که میخواهند چیزی را در دنیا تغییر بدهند، احمقاند و اگر خیلی شانس داشته باشند این را میفهمند یک روزی که توهم تغییر دادن فقط تو کلهٔ احمقهاست و خودش هم یک روز جزئی از آنها بوده.
حسین احمدی
قهرمان کسی است که تحمل شنیدن شمارش حماقتهایش را داشته باشد.
حسین احمدی
پول گرفتن از بابا که کار راحتی نبود. به قول مامان جمع میکرد زیر کونش و به این راحتی هم نمیشد از زیرش کشید بیرون.
باید هزار جور دلیل و مدرک میآوردی و صدتا بامبول جور میکردی و هفتصدتا معلق میزدی تا دوزار پول بدهد.
حسین احمدی
حجم
۱۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۷۵ صفحه
حجم
۱۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۷۵ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد