بریدههایی از کتاب ۱۸۰ ثانیه
۳٫۳
(۱۵)
دير انجام دادن هر كاری بهتر از هرگز انجام ندادنشه
زهرا۵۸
امروز در واقع روزی است كه يا بايد دوباره به سوراخم بخزم يا تغييرات بزرگی در زندگیام ايجاد كنم. هر دو احتمال، لرزه به اندامم میاندازد اما حقيقت ماجرا اين است كه از عقبنشينی بيشتر از پيشروی میترسم و اين خوب است.
زهرا۵۸
يعنی عشق گوهری گرانبهاست كه در نهاد همه ما به وديعت نهاده شده و اين عشق وجه مشترك همه انسانهاست كه به يكديگر نزديك شوند،
ala
وقتی اونقدر خوش شانس بودی كه در همچين دنيای بیرحمی، بتونی يه نفر رو پيدا كنی كه اينقدر برات ارزشمنده و ميتونی بهش اعتماد كنی و به خاطرش حاضری هر كاری بكنی بايد دو دستی بهش بچسبی چون اون آدم احتمالا تمام دارايی توئه.
زهرا۵۸
برگها دارند تغيير رنگ میدهند و اين يعنی بايد از راه رسيدن پاييز را به خودم تبريك بگويم.
فاطمه
«خدايا من چقدر احمق بودم! فكر ميكردم همه خوبن، همه حمايتم ميكنن و يكصدا حرفهای خوب ميزنن. من واقعا كور بودم! يه چيز ديگه هم هست. مردم چرا اينقدر غلط املايیدارن؟ مگه مدرسه نميرن؟»
كری با متانت پاسخ میدهد: «به نظرم داری زيادی اين احمقها رو گنده میكنی. نظراتشون گويای شخصيتشونه، همين. بايد ناديده بگيريشون. برای اينكه بتونی به كاری كه داری میكنی، ادامه بدی بايد بدونی بخشی از مردم، اونجوری كه تو ميخوای يا اونجوری كه بايد، به موضوعات واكنش نشون نميدن.»
زهرا۵۸
صدای غرولندهای صبحگاهی اسبن از اتاق خوابم شنيده میشود. «متكای من كجا رفتی!؟ لباسم كو؟ چرا توی تخت، تنهام؟ بوی قهوه از منه؟ اينكه اينقدر سرم درد ميكنه برای اينه كه زيادی تكيلا خوردم يا برای اينه كه يه نفر وقتی خواب بودم كوبيده توی ملاجم؟»
صدای اول صبحش حتی از صدای بقيهی روزش هم بهتر است.
زهرا۵۸
«بايد اينو هم بدونی از چيزی كه خودت فكر میكنی محكمتری. تو همين الان هم داریميجنگی و آدمهايی كه ميجنگن آدمهای ضعيفی نيستن. ولی نكته اينجاست كه مجبور نيستی تنهايی بجنگی.»
زهرا۵۸
مردم فكر ميكنن ما اون روز عاشق هم شديم.»
كمی صبر میكنم تا بتوانم موضوع را هضم كنم. «چطور همچين چيزی ممكنه؟ احمقانهست. اصلا چرا بايد برای بقيه مهم باشه؟»
«سوال خوبيه. مردم، چيزی رو ديدن كه اونا رو به ياد شخص خاصی انداخته. يا به ياد چيزی كه آرزوش رو داشتن. احساسات خودشون رو در قالب ما تصور كردن.
زهرا۵۸
اينكه تو در جاهايی قرار داشتی كه مطلوبت نبودن معنيش اين نيست كه نبايد اوضاع رو تغيير بدی. يعنی مجبور نيستی هميشه همينجوری بمونی.»
زهرا۵۸
«تا زمانی كه آنچه را پشت سرت است، رها نكنی؛ نمیتوانی به آنچه در مقابلت است، برسی.»
زهرا۵۸
«بدبختی اونقدر ادامه پيدا ميكنه تا خودت جلوش رو بگيری.»
زهرا۵۸
از آنجا كه مرا به خوبی میشناسد ترجيح میدهد به اميد بغل كردنش يا به اميد اينكه هر واكنش فيزيكی ديگری نشان دهم به سمتم نيايد. سايمون به شدت به مرزبندیهايی كه من برای خودم دارم احترام میگزارد و از اين جهت او را عميقا تحسين میكنم. او میداند من آدمِ ارتباط برقرار كردن نيستم.
زهرا۵۸
كدام بيشتر است، درد فيزيكی يا رنج عاطفی؟ نمیدانم... من اصلا هيچ نمیدانم...
زهرا۵۸
شبكههای اجتماعی برای اين درست شدن كه مايه ی سرگرمی و شادی باشن... بايد عشق رو در بين آدمها زياد كنن... بايد حال آدم رو خوب كنن... حالا كه اينجوری نيست، بايد تعطيلش كرد
زهرا۵۸
الان پستهای قديمی رو تا زمان جشن تولد كيسی چك كردم همينطور عكسها رو. يه احمقی نوشته بود...» قبل از اينكه آن پيغام را بلند بخوانند سرش را تكان میدهد و نفس عميقی میكشد. «نوشته بود اين دختر چه قيافه عجيبی داره با اين حساب بيخود نيست هيچكس دوست نداشته به جشن تولدش بره.» يه نفر هم زير عكس اون سگ نژاد اشناتزر نوشته بود، «اين سگ چقدر چندش آوره. حالمو به هم ميزنه. بايد خيلی قبل از اينها ميكشتنش.» اسبن به ديوار تكيه داده و ادامه میدهد : «كلی هم چرنديات در مورد پروفسور و دوست قديميش گفتن و يه عالمه هم در مورد من و اليسون. يه مشت مزخرفات وحشتناك و حال به هم زن كه حتی نميتونم بلند بخونمشون. البته همهشون رو پاك كردم ولی واقعا چرا؟» به من و كری نگاهی سرشار از نااميدی میاندازد. «واقعا متوجه نميشم. هيچوقت هم نخواهم شد. اصلا نميخوام كه بشم. هيچ دوست ندارم آدمهای اينچنينی رو درك كنم.»
زهرا۵۸
از هم پاشيدهام. ساعتها در آغوش اسبن میمانم و گريه میكنم. سرانجام چشمهی اشكهايم خشك میشود. صدايم میگيرد، گلويم به قدری خشك و بیجان شده كه نهايتا بدنم عليه خودش وارد عمل شده و گريهام را بند میآورد. ديگر هيچ توانی برايم نمانده است.
زهرا۵۸
من نه اجتماعیام، نه خوشبخت و نه از خودم رضايت دارم و نه از اين دنيا.» لبخندی رو به من میزند و میگويد: «فعلا رضايت نداری. قرار نيست جلو جلو در مورد آينده هم پيشبينی كنی!»
زهرا۵۸
سبب همين انكار است كه بر اين گوهر جان، غبار خشونت نشسته و گاه افراطیترين و خشنترين رفتارها را در جامعه امروزمان به علانيه مشاهده میكنيم.
زهرا۵۸
«گوش كن، خانم مهماندار داره از تو و استفی حرف ميزنه.»
چشمانم را میمالم. مهماندار را میبينيم كه در قسمت جلويی هواپيما ايستاده، ميكروفون را در دست گرفته و میگويد: «اين آهنگ تقديم ميشه به اليسون و استفی. با عشق و اميد اعلام میكنيم شركت هواپيمايی ما و تمام مسافرانمون پشت شما هستيم.»
و بعد به زيبايی و آرامی شروع به خواندن ترانهی «گريسِ شگفتانگيز » میكند.
اسبن دستم را میگيرد و با هم به ترانه گوش میدهيم. خيلی زود تعدادی از مسافران به همخوانی با مهماندار میپردازند و كمی بعد تمام هواپيما در حال خواندن ترانه است. قلبم در آن واحد هم میشكند و هم پر از درد شده. اين همه انسانيت و همدردی كه از جانب كسانی میآيد كه نمیشناسمشان، مرا شگفتزده میكند.
زهرا۵۸
حجم
۳۰۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۸۵ صفحه
حجم
۳۰۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۸۵ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان