بریدههایی از کتاب به آنها که عاشقشان بودم
۳٫۳
(۶۵)
با خودم فکر میکنم چه حسی دارد اینکه آدم چنین نفوذی رو یک پسر داشته باشد. گمان نکنم خودم دلم همچو چیزی را میخواست؛ نگه داشتن قلب یک نفر توی مشتت، مسئولیت زیادی به همراه دارد.
🪆 Maze
باید سرت رو بگیری بالا و جوری رفتار کنی که انگار عین خیالتم نیست.
🪆 Maze
عشق چیز ترسناکی است: مدام در حال دگرگونی است. میتواند محو شود.
farez
عضوی از یک گروه بودن حس خوبی دارد؛ حس تعلق.
🪆 Maze
فکر کردن به «اگر» ها لذتبخش است. ترسناک، اما لذتبخش.
farez
کیتی هین هورت کشیدن شیرش برایم دست تکان میدهد.
farez
«مامان بهم گفت با وجود یه دوستپسر به کالج نرو. گفت دلش نمیخواد منم از اون دخترهایی باشم که پشت تلفن گریه میکنن و به فرصتهای جدید میگن نه، عوض اینکه بگن آره.»
Fine
. تعلق داشتن به کسی... قبلاً نمیدانستم، اما حالا که فکرش را میکنم، این چیزی است که همهٔ عمر میخواستم. اینکه مال کسی باشم، و او هم مال من باشد.
Azar
دیگر قرار نیست از خداحافظی کردن بترسم، چون خداحافظی الزاماً برای همیشه نیست.
میرالماسی
«یه لطفی به من میکنی کیتی؟»
«چی بابا؟»
«میشه واسه همیشه همینقدی باقی بمونی؟»
کیتی به طور اتوماتیک جواب میدهد: «اگه برام یه تولهسگ بخری میمونم!»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
تقریباً بیشتر از همه چیز از عوض شدن اوضاع بدم میآید.
eli
امیدوارم دیگر هیچ وقت مجبور نباشم سوالِ «تو کی هستی؟» را پاسخ دهم.
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
نگه داشتن قلب یک نفر توی مشتت، مسئولیت زیادی به همراه دارد.
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
وقتی کسی را بعد از مدت زیاد میبینی، میخواهی همهٔ حرفها را نگه داری تا یواشیواش بگویی. سعی میکنی مسیر همهٔ اتفاقات را توی ذهنت ثبت کنی. اما مثل تلاش برای نگه داشتن یک مشت ماسه است. همهٔ ذرات ریز از لای انگشتهایت میریزند و دست آخر فقط به هوا و کمی شنریزه چنگ زدهای.
آرزو
خندهدار است که دوران کودکی چقدر با همسایگی عجین است. مثلاً اینکه کی رفیق فابریکت باشد، به این بستگی داشت که خانههایتان چقدر به هم نزدیک باشد. یا اینکه توی کلاس موسیقی کنار چه کسی بنشینی، به این بستگی داشت که نام خانوادگیتان در فهرست الفبا چقدر به هم نزدیک باشد. درست مثل یک بازی شانس.
masum75
خودم را توی آغوشش جا میکنم. هیچ جایی امنتر از آغوش پدرم نیست.
کتاب ناب
. اگر عشق چیزی مثل جنزدگی باشد، شاید نامههایم حکم مراسم جنگیری را داشته باشند. نامههایم آزادم میکنند... یا حداقل قرار است اینطور باشد.
eli
میگوید بعضی وقتها باید احساسات را فریاد بزنی؛ چون اگر نزنی توی بدنت عفونی میشوند.
banzi
دیگر نمیخواهم ترسو باشم. دلم میخواهد شهامت داشته باشم. دلم میخواهد... زندگی برایم آغاز شود. دلم میخواهد عاشق شوم و کسی را داشته باشم که عاشقم شود.
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
عشق چیز ترسناکی است: مدام در حال دگرگونی است. میتواند محو شود. این هم قسمتی از ریسک قضیه است
olivereader
حجم
۲۸۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۸۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان