بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب با بهار می‌آید | طاقچه
تصویر جلد کتاب با بهار می‌آید

بریده‌هایی از کتاب با بهار می‌آید

۴٫۰
(۱۳۲)
نوک انگشتانم از سرما سرخ شده اند. چشم هایم می ماند روی ناخن های کوتاهم ودست هایم که دیگر هیچ دست کشی گرمشان نمی کند. آخرین چیزیی که بهار با تمام نگرانی های داشته و نداشته ی مادرانه اش برایم خریده بود، دست کشی بود که همان چند روز اول بعد رفتنش راهی سطل زباله شده بود. بهار نمی دانست نه هیچ دستکش بافتنی ای و نه هیچ پتو و لباس گرم گران قیمتی دیگر نمی تواند سرمای آن روز برفی ایی که رفت را از وجودم بگیرد.
نیلوفر میرصالح
-تا اونجایی که مهراد گفته بود خونته مونده! کار دیگه ای داری؟ با تمام خوش خیالی می خواهم فکر نکنم جمله آخرش را بارم کرده است. تیکه انداخته بود.
محمدپوریا
«گاهی پدر و مادر ها چنان تو را در میان خطوط امضای طلاقشان جا می گذارند، که دیگر تا ابد حتی نمی توانی خودت را پیدا کنی»
محمدپوریا
لبخند می زنم تا مبادا نگران شود. معنی نداشت دم به دقیقه نگران من باشد مبادا بلایی سرم بیاید. یاد گرفته بودم حرف هایی هستند که هیچ وقت نباید به زبان بیایند. مثل اتفاق هایی که هیچ گاه نباید بازگو می شدند. مامان ماهگل می گفت یک سری از حرف ها همان بهتر پشت لب بمانند
mohammad
بوی عید می آید. شاید کمی دور اما می آید. عید ها را دوست داشتم. مخصوصا عید هایی را که مامان ماهگل هنوز پیشم بود. از بهمن ماه شروع می کرد به خانه تکانی و من را مجبور می کرد کل اتاقم را یک بار بریزم بیرون و بازبرگردانم داخل. می گفتم من که اتاقم تمیز است. می گفت خانه تکانی بهانه است. یک بهانه ی قشنگ که یادت می اندازد خانه ای داری که امن ترین جای دنیاست برای تو و تو باید از آن مراقبت کنی. می گفت چه زمانی بهتر از عید برای این بهانه. راست می گفت و چقدر بعد از آن همه جان کندن های خانه تکانی حالم خوب می شد. مثل ندید بدید ها تا یک هفته با دیدن خانه تمیزذوق می کردم.
انصاریان

حجم

۸۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۸۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۳۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد