بریدههایی از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
۴٫۱
(۳۷۰)
هیچوقت چیزی که میخواهی بهدست نمیآوری؛ فقط یاد میگیری که بدون آن سر کنی
....
برای ماریلین سؤال بود که این چیزها- تشکها، عکسها، قفسههای خالی کتاب- کجا میروند؟ به همان جایی که وقتی آدمها میمیرند میروند؛ همان جایی که همهچیز پس از مرگ به آنجا میرود: به دوردستها، بهجایی بیرون از زندگی شما.
....
و سپس، وقتی نات به مقابلش نگاه میکند، تابوت تقریباً در دل زمین پایین رفته بود. چوب جلاخورده و سوسنهای سفید پرپرشدهی روی آن همه ناپدید شدهاند، تنها چیزی که اکنون در برابرش قرار دارد، فضایی تهی همانند آنچه سابقاً بود؛ او همه را از دست داده بود. خواهرش رفته بود.
....
لیدیا پیش از آن نمیدانست خوشبختی چقدر شکننده است، اینکه اگر مراقبش نباشی امکان دارد از آن بالا بیفتد و خُرد شود. او قول داده بود هر چیزی که مادرش خواست، انجام بدهد. تا اینکه برای همیشه بماند. لیدیا به شدت ترسیده بود.
به همین دلیل هرگاه مادرش میگفت، فلان کار را دوست داری؟ او جواب داده بود، بله. لیدیا آرزوهای پدر و مادرش را میدانست، بیآنکه آنها چیزی بر زبان بیاورند و او خواسته بود آنها را خوشحال کند. او به قولش وفادار مانده بود، و مادرش هم کنارش مانده بود. این کتاب را بخوان. چشم. این کار را بکن، آن کار را نکن. چشم.
pari
خوشبختی چقدر شکننده است، اینکه اگر مراقبش نباشی امکان دارد از آن بالا بیفتد و خُرد شود.
khazar
فقط یادت باشد، مدرسه همهچیز نیست. بهاندازهی دوستی و محبت اهمیت ندارد.»
lucifer
«به من نگاه کن. تو تمام زندگیات را پیش رو داری. هر کاری دلت بخواهد میتوانی بکنی.»
lucifer
دست کشیدن از کار خیلی راحتتر از انجام واقعی کار است.»
lucifer
تو فقط بهخاطر آنچه هستی زیبایی.
lucifer
ماریلین نمیخواست شبیه مادر خودش باشد که مشتاقانه دخترش را به سمت شوهر و خانه هل میداد، یک زندگی امن و امان پشت درهای بسته.
lucifer
با هم قول و قراری گذاشتند: گذشته را در گذشته باقی بگذارند، هیچ سؤالی نپرسند، به آینده نگاه کنند و هرگز به عقب بازنگردند.
lucifer
نات دوست نداشت تمام آن اوقاتی را که پدرش قربان صدقهی لیدیا میرفت، اما با یأسی که بهوضوح در چشمهایش دیده میشد به او زل میزد، وقتهایی را به یاد بیاورد که مادرشان از لیدیا تعریف و تمجید میکرد، اما بالا و پشت و اطراف نات را نگاه میکرد، انگار نات از جنس هواست.
h hoseini
سال قبل از آن کتاب ضخیم دیگری به اسم زنان مشهور جهان علم هدیه گرفته بود. زنان مشهوری که حوصلهی لیدیا را سر برده بودند. داستان همهشان شبیه هم بود: بهشان گفته بودند نمیتوانید؛ آنها راه خودشان را رفته بودند. لیدیا برایش سؤال بود این رفتن که آیا به این خاطر بود که واقعاً خودشان میخواستند یا فقط برای اینکه بهشان گفته شده بود، نمیتوانند؟
maryam zohdi
وقتی به کالج بروم.... -هیچ وقت این جمله را کامل نکرد؛ اما در تصویر آینده همیشه خودش را آزاد و رها میدید.
Sav
او در تمام سالهای زندگی صدای تپش قلب مادرش را شنیده بود که فقط یک چیز را فریاد میزده: دکتر، دکتر، دکتر.
Sav
او در تمام سالهای زندگی صدای تپش قلب مادرش را شنیده بود که فقط یک چیز را فریاد میزده: دکتر، دکتر، دکتر.
Sav
. وقتی هانا شروع میکند به کمی راستتر ایستادن، کمی واضحتر حرف زدن. وقتی یک روز موهایش را به طرزی آشنا پشت گوش میبرد، لحظهای متعجب میماند که این کار را از کجا یاد گرفته. و نات. زمانی که در مدرسه، بچهها از او میپرسند که آیا دو خواهر داشته که یکیشان مرده؟
آرشیدا
درد ناشی از عمل جراحی نبود، بلکه ناشی از ناامیدی از خودش بود: اینکه او هم مثل سایرین بهمحض شنیدن کلمهی دکتر، یک مرد را در ذهن مجسم میکند
Sav
لیدیا نمیدانست آنها چی هستند تا اینکه قطره اشکی روی کاغذ افتاد. وقتی آن را پاک کرد، جایش را تپه کوچکی گرفت.
بعد یک تپهی دیگر، بعد یکی دیگر. حتماً مادرش هم روی این صفحه گریه کرده است.
Sav
او قبلاً هیچ وقت نات را نزده بود و هیچ وقت هم دوباره این کار را نکرد. اما رابطهشان برای همیشه مخدوش شد
Sav
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۵,۵۰۰۳۰%
تومان