بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کافه اروپا | صفحه ۸ | طاقچه
۴٫۲
(۵۱)
فردی که از یک جامعه توتالیتر بیرون می‌آید، چگونه می‌تواند مسئولیت‌پذیری، فردیت، و ابتکار عمل را بیاموزد؟ با «نه» گفتن
کاربر ۱۸۸۰۶۴۳
فردی که از یک جامعه توتالیتر بیرون می‌آید، چگونه می‌تواند مسئولیت‌پذیری، فردیت، و ابتکار عمل را بیاموزد؟ با «نه» گفتن. اما این راه با گفتن «من» شروع می‌شود. با اندیشیدن در قالب «من» و عمل کردن به «من» ــ هم در محیط خصوصی و هم در ملاءعام. فردیت، اول شخص مفرد، در دوره حکومت کمونیسم هم همیشه زنده بود، فقط از زندگی عمومی و سیاسی تبعید شده بود و در محیط خصوصی زنده نگه داشته می‌شد. بدین ترتیب تزویر موحشی که ما یاد گرفتیم با آن زندگی کنیم تا زنده بمانیم امروز پس‌لرزه‌هایش را نشان می‌دهد: برقرار کردن پیوندی میان «من» خصوصی و عمومی بسیار دشوار شده است. اینکه آدم‌ها کم‌کم باور کنند عقیده و ابتکار عملِ فردی و رأی افراد می‌تواند تغییری ایجاد کند. خطر عقب نشستن و پناه بردن شهروندان به یک «ما»ی ناشناس و امن، هنوز هم خطری جدی‌ست. اما امروز رویکردها از کشوری به کشور دیگر تفاوت می‌کند. با فروپاشی کمونیسم، تک‌تک کشورها، کم‌کم خودشان را از آن موقعیت اشتراکی تعریف‌شده جدا کردند و بین خودشان و کشورهای همسایه تمایز قائل شدند. بنابراین در کشورهای اروپای شرقی تفاوت بین «ما» و «من» بسیار فراتر از تفاوتی صرفا در دستورزبان است.
lordartan
فردی که از یک جامعه توتالیتر بیرون می‌آید، چگونه می‌تواند مسئولیت‌پذیری، فردیت، و ابتکار عمل را بیاموزد؟ با «نه» گفتن. اما این راه با گفتن «من» شروع می‌شود. با اندیشیدن در قالب «من» و عمل کردن به «من» ــ هم در محیط خصوصی و هم در ملاءعام. فردیت، اول شخص مفرد، در دوره حکومت کمونیسم هم همیشه زنده بود، فقط از زندگی عمومی و سیاسی تبعید شده بود و در محیط خصوصی زنده نگه داشته می‌شد. بدین ترتیب تزویر موحشی که ما یاد گرفتیم با آن زندگی کنیم تا زنده بمانیم امروز پس‌لرزه‌هایش را نشان می‌دهد: برقرار کردن پیوندی میان «من» خصوصی و عمومی بسیار دشوار شده است. اینکه آدم‌ها کم‌کم باور کنند عقیده و ابتکار عملِ فردی و رأی افراد می‌تواند تغییری ایجاد کند. خطر عقب نشستن و پناه بردن شهروندان به یک «ما»ی ناشناس و امن، هنوز هم خطری جدی‌ست. اما امروز رویکردها از کشوری به کشور دیگر تفاوت می‌کند. با فروپاشی کمونیسم، تک‌تک کشورها، کم‌کم خودشان را از آن موقعیت اشتراکی تعریف‌شده جدا کردند و بین خودشان و کشورهای همسایه تمایز قائل شدند. بنابراین در کشورهای اروپای شرقی تفاوت بین «ما» و «من» بسیار فراتر از تفاوتی صرفا در دستورزبان است. «ما» به معنی ترس، تسلیم و سر فرود آوردن است.
lordartan
کمونیسم فقط توده‌ای گله‌وار می‌پروراند؛ فرد از دلش بیرون نمی‌آید. شهروند نمی‌پرورد. شهروندانی آگاه از حقوقشان که قادر باشند برای کسب این حقوق مبارزه کنند تنها در کشورهای دموکراتیک یافت می‌شوند. در جامعه توده‌ای کمونیستی تعداد بسیار اندکی از افراد باور داشتند که یک فرد به‌تنهایی می‌تواند تغییری ایجاد کند.
Reza.golshan
محتمل‌ترین پاسخ به چیستی اروپا، این است که اروپا همان چیزی‌ست که ما ــ کشورها، ملّت‌ها، افرادــ از آن برای خودمان می‌سازیم.
علی
امروز به نظر می‌رسد که همه کشورهای سابقا کمونیستیِ اروپای شرقی، به‌طور تقریبا آشکار و علنی، مشترکا آرزو دارند که این خط تقسیم‌کننده اروپا را تا زورشان می‌رسد به شرق هُل دهند تا سرانجام اروپا یک قاره یکپارچه و تقسیم‌نشده شود. با این‌حال، همین میل و شوق است که خط جداکننده فعلی را رسم و پررنگ‌تر می‌کند.
علی
افرادی که با آن جنگ مخالف بودند و می‌دیدند که چه در پیش روست، به کجا می‌توانستند رو آورند؟ به کدام نهاد یا سازمان؟ هیچ سازماندهی و ساختار بدیلی در کار نبود. شهروند در مقام یک فرد هیچ مجالی برای رساندن اعتراضش به گوش کسی، بیان عقایدش و یا حتی حرف زدن از هراس‌هایش نداشت. تنها یک راه پیش رویش بود ــ ترک کشور، کاری که بسیاری از مردم کردند. آنهایی که در گفتارشان به جای «ما» از «من» استفاده می‌کردند، چاره‌ای جز فرار نداشتند. این تفاوت مرگبار در دستورزبان بود که آنها را از باقی هموطنانشان جدا می‌کرد.
Reza.golshan
می‌توانم هزار و یک دلیل برایش بیاورم که چرا «ما» بر سر اصول نمی‌ایستیم و مبارزه نمی‌کنیم ــ جنگ، اقتصاد ورشکسته، ترس، فقدان دموکراسی واقعی و...ــ اما احتمالاً همه این دلایل سر آخر به این دلیل می‌رسند: ما هنوز داریم با چنگ و دندان برای زنده‌ماندمان می‌جنگیم، حتی شاید بیشتر از پیش. به‌علاوه از ته دل باور نداریم که تغییر امکان‌پذیر است. شاید چون تغییرات به آن سرعتی که فکر می‌کردیم رخ نداد، و نمی‌دهند. ما هنوز حکومت تک‌حزبی داریم و به همان اندازه گذشته با مسائلی مثل فساد، بی‌عدالتی، فقر و نردبان قدرت درگیریم. اما وقتی این کلمات خودم را از نظر می‌گذرانم و این جمله مجهول که «چیزی تغییر نکرده است»، متوجه می‌شوم که مشکل از کجا آب می‌خورد. تله را می‌بینم: این کلمات نشان می‌دهند که من انتظار دارم کسی دیگر چیزها را برایم تغییر دهد. حتی من هم در ذهن خودم نتوانسته‌ام آن قدم حیاتی را از «آنها» به «من» بردارم؛ قدمی که در واقع ما را از کمونیسم به دموکراسی می‌رساند.
نازنین بنایی
یکی دیگر از عناصر روانشناختی رویکردها ــ یا شاید باید بگوییم رویکرد ریشه‌دار و پایه‌دارــ نسبت به پول، فقدان امید به آینده است. این یکی هم بدوا از میراث‌های کمونیسم است. در آن دوره آینده‌ای در کار نبود. فقط حرف از «آینده‌ای بهتر» زده می‌شد که منظور از آن پیشرفت و بهتر شدن شرایط زمان حال بود، و مردم از حفظ می‌دانستند که این پیشرفت متشکل از چه چیزهایی خواهد بود: سلطه بیشتر، هراس بیشتر، شاید غذای بیشتر و یک دستگاه تلویزیون رنگی، یک یخچال، و در بهترین حالت یک اتوموبیل. تصویر خیلی هیجان‌انگیزی نبود. آینده‌ای که نتوانی برایش نقشه بکشی، رویش سرمایه‌گذاری کنی، در آن به پیشرفت شغلی یا تحصیل برسی، آزادانه مسافرت کنی، شغل بهتری پیدا کنی یا برای آینده بهتر فرزندانت برنامه‌ریزی کنی، خیلی به آینده شباهت ندارد.
نازنین بنایی
کارکرد مفهوم بی‌عدالتی اجتماعی در یک جامعه کمونیستی چیست: آنها که دارند استثنا هستند و باید احساس گناه کنند و شرمنده باشند ــ بقیه هم محقند که داشته باشند چون قولش به آنها داده شده.
نازنین بنایی

حجم

۲۱۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

حجم

۲۱۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان