بریدههایی از کتاب آخرین دختر
۳٫۹
(۴۴۵)
عشق والدین بهراحتی میتواند به منشأ درد و رنج تبدیل شود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
نادیا حاضر به سکوت نبود. او با تمام برچسبهایی که زندگی به او زده بود مبارزه کرد: یتیم. قربانی تجاوز. اسیر. پناهنده. درعوض برچسبهایی جدید ساخت: بازمانده. رهبر ایزدی. مدافع زنان. نامزد جایزهٔ صلح نوبل. سفیر حسننیت سازمان ملل؛ و اکنون نویسنده.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
هر گرهای که میزدیم یک دعا میکردیم-برای بازگشت امنیت به تمام کسانی که زنده بودند؛ برای شادی روح زندگی پساز مرگِ کسانی مثل مادرم که مرده بودند؛ برای آزادی کوچو؛ برای داعش تا جواب اعمالش را بدهد. از چشمهٔ سفید آب سرد روی صورتهایمان ریختیم
Javad
هنگامیکه به آنسوی پل رسیدیم، راننده زبانش باز شد: «میدونی، اون پلی که از روش رد شدیم پر از بمب آی.ای.دیِه، بمبهایی که داعش توی زمین کاشته برای وقتیکه عراقیها یا آمریکاییها سعی کنن دوباره موصل رو بگیرن. از رانندگی روی اون متنفرم. احساس میکنم هرلحظه ممکنه منفجر بشه.»
Javad
فکر میکردم شاید اگر بلند شوم و کمی در آن اطراف قدم بزنم حالم بهتر شود. هیچکاری نداشتم انجام بدهم جز اینکه مثل یک زندانی دور اتاق قدم بزنم؛ از کنار آبسردکن، کاسهٔ میوه، تشک و تلویزیونی که هرگز روشن نکردم عبور میکردم، دستم را روی آن دیوار سفید میکشیدم و برآمدگیهای کوچک حاصل از رنگ را احساس میکردم، انگار آنها حاوی پیامهایی بودند
Javad
پسازاینکه آن شبهنظامی رفت، برخی از دختران بیخ گوش یکدیگر پچپچ میکردند و به یک میز اشاره میکردند. یک لپتاپ سیاه که در آن بسته بود روی آن قرار داشت. یکی از دخترها گفت: «فکر نمیکنم کار کنه. شاید اینترنت داشته باشه! میتونیم به فیسبوک وصل بشیم و برای مردم پیام بگذاریم که ما در موصل هستیم.»
Javad
نمیدانم چرا او خوب بود و بسیاری دیگر در موصل آنقدر وحشتناک بودند. فکر میکنم که اگر واقعاً انسان خوبی باشی، اگر در مرکز فرماندهی خلافت اسلامی هم متولد شوی و بزرگ شوی، بازهم خوب میمانی. درست مثل این است که تو را مجبور میکنند دینت را عوض کنی به دینی که به آن اعتقاد نداری، ولی بازهم یک ایزدی میمانی.
ایمان
وقتی از آنها میپرسیدیم چرا عضو داعش شدند، همهٔ آنها، حتی کسانی که عربی صحبت نمیکردند و نمیدانستند چگونه نماز بخوانند، همین جواب را به ما میدادند. آنها به ما میگفتند که حرف آنها حق است و خداوند با آنهاست.
ایمان
او که یک رانندهٔ درجه پایین بود، مثل مردان ارشد داعش چیزهای جدید زیادی نصیبش نمیشد
امیرعلی
تااینکه تقریباً دو هفته بعد، داعش، کوچو و بیشترِ شهنگال را اشغال کرد. یک شبهنظامی که کمک کرده بود همهٔ ساکنان کوچو در مدرسهٔ روستا جمع شوند بعدها درمورد آدمرباییها برای تعدادی از زنان روستا توضیح داده بود. او درحالیکه تفنگش را به اطراف میچرخاند گفت: «لابد فکر میکنید ما از کجا پیدامون شد! ولی ما برای شما پیامهایی فرستادیم. وقتی مرغ و جوجهها رو گرفتیم یعنی قراره زن و بچههای شما رو هم بگیریم. وقتی قوچ رو گرفتیم، به شما پیام دادیم که میخوایم رهبران طایفهٔ شما رو بگیریم؛ و وقتی اون قوچ رو کشتیم، یعنی قصد داریم رهبران شما رو بکشیم؛ و اون برهٔ جوون، بهمعنی دختران شما بود.»
امیرعلی
فصل ۲
مادرم عاشقانه مرا دوست داشت، اما من ناخواسته بودم. ماهها پیشازاینکه مرا باردار شود، با یک معامله در بازار یا فروش پنهانی گوجهفرنگی، دینار به دینار از اینطرف و آنطرف جمع میکرد و ازاینطریق هروقت میتوانست برای خرید داروهای پیشگیری از بارداری پول پسانداز میکرد. او جرئت نمیکرد دراینخصوص چیزی از پدرم بخواهد.
ایزدیها با فردی خارج از مذهب خودشان ازدواج نمیکنند و تغییر از هر دین و مذهبی به مذهب ایزدیها مجاز نیست؛ ازاینرو، داشتن خانوادهای بزرگ بهترین روش برای تضمین این موضوع بود که نسلمان بهطور کامل ازبین نخواهد رفت.
امیرعلی
ایزدیها ازجمله فقیرترین جوامع در عراق هستند و خانوادهٔ من حتی طبق استانداردهای کوچو فقیر بود، بهویژه وقتی پدر و مادرم از هم جدا شدند. سالها بود که برادرانم چاهها را با دست حفاری میکردند، بهآرامی خود را در آن زمین مرطوب گوگردی خم میکردند و دقت میکردند استخوانهایشان نشکند. آنها همچنین همراه با مادر و خواهرانم روی زمینهای دیگران کار میکردند و فقط درصد کمی از برداشت گوجهفرنگیها و پیازها سود میگرفتند. در ده سال اول زندگیام بهندرت برای شام گوشت داشتیم و فقط سبزیهای پخته میخوردیم. برادرهایم همیشه میگفتند فقط زمانی شلوار جدید میخریدند که شلوارهای قدیمیشان آنقدر پاره میشد که پاهایشان دیده میشد.
امیرعلی
: «لابد فکر میکنید ما از کجا پیدامون شد! ولی ما برای شما پیامهایی فرستادیم. وقتی مرغ و جوجهها رو گرفتیم یعنی قراره زن و بچههای شما رو هم بگیریم. وقتی قوچ رو گرفتیم، به شما پیام دادیم که میخوایم رهبران طایفهٔ شما رو بگیریم؛ و وقتی اون قوچ رو کشتیم، یعنی قصد داریم رهبران شما رو بکشیم؛ و اون برهٔ جوون، بهمعنی دختران شما بود.»
pioggia
«لابد فکر میکنید ما از کجا پیدامون شد! ولی ما برای شما پیامهایی فرستادیم. وقتی مرغ و جوجهها رو گرفتیم یعنی قراره زن و بچههای شما رو هم بگیریم. وقتی قوچ رو گرفتیم، به شما پیام دادیم که میخوایم رهبران طایفهٔ شما رو بگیریم؛ و وقتی اون قوچ رو کشتیم، یعنی قصد داریم رهبران شما رو بکشیم؛ و اون برهٔ جوون، بهمعنی دختران شما بود.»
sahar
زندگیات را بهخطر میاندازی تا جایی زندگی کنی که هیچ معنایی برای تو ندارد-جایی که واقعاً کسی تو را نمیخواهد، فقط بهخاطر اینکه از کشوری آمدهای که امروزه آن را با جنگ و تروریسم میشناسند. پس بقیهٔ سالهای عمرت را در حسرت آن چیزی که پشتسر گذاشتهای میگذرانی و درعینحال، دعا میکنی که کاش تو را به آنجا بازنگردانند.
Morteza Rahmani
درحالیکه منتظر بودیم داعش سرنوشتمان را با دستان خودش بنویسد، امیدمان را به اینکه کسی برای نجات ما میآید ازدست داده بودیم. من سعی کردم با هر احتمالی از اتفاقاتی که برای من و خانوادهام میتوانست بیفتد مواجه شوم. کمکم به مرگ فکر میکردم.
کاربر ۸۸۴۷۵۲
هنوز فکر میکنم یکی از بدترین بیعدالتیهایی که انسان میتواند با آن روبهرو شود این است که مجبور باشی بهخاطر ترس، خانه و محل زندگیات را ترک کنی. هرچیزی را که دوست داشته باشی از تو میدزدند. زندگیات را بهخطر میاندازی تا جایی زندگی کنی که هیچ معنایی برای تو ندارد-جایی که واقعاً کسی تو را نمیخواهد، فقط بهخاطر اینکه از کشوری آمدهای که امروزه آن را با جنگ و تروریسم میشناسند. پس بقیهٔ سالهای عمرت را در حسرت آن چیزی که پشتسر گذاشتهای میگذرانی و درعینحال، دعا میکنی که کاش تو را به آنجا بازنگردانند.
کاربر ۸۸۴۷۵۲
آنهایی که خوششانس بودند جمع میشدند داخل خودروها یا پشت کامیونها، و با سرعت هرچه تمام از میان جمعیت عبور میکردند. برخی افراد سالخورده را روی فُرغونها یا روی پشتشان حمل میکردند و کمرشان از سنگینی وزن آنها خم میشد. خورشید نیمروزی بسیار گرم و داغ بود. تعدادی از افراد خیلی پیر یا بیمار درکنار جاده جان خود را ازدست میدادند و جسدهای لاغر آنها مانند شاخههای شکسته روی ماسهها میافتاد. کسانی که از کنار آنها میگذشتند آنقدر به فکر رسیدن به کوهستان بودند و میترسیدند گرفتار تروریستها شوند که بعید بهنظر میرسید اصلاً به آن اجساد توجه کنند.
جواد
آلمان به ما امنیت، مدرسه و زندگی جدیدی میداد؛ اما عراق همیشه وطن ما خواهد بود.
lrigrats
آنها اعلام کردند که صبیههای قبلی به جامعه بازگردانده خواهند شد و بهخاطر اتفاقی که برای آنها افتاده است قضاوت نخواهند شد. ما آنها را مسلمان نمیدانیم، زیرا آن دین بهاجبار به ما تحمیل شده و ازآنجاکه به ما تجاوز شده است ما قربانی هستیم و نه زنانی ویرانشده. بابا شیخ شخصاً با بازماندگان فراری ملاقات کرد، ما را راهنمایی کرد و به ما قوت قلب داد که ما میتوانیم ایزدی بمانیم و سپس در ماه سپتامبر، رهبران دینی ما حکمی نوشتند که به تمام ایزدیها میگفت اتفاقی که برای ما افتاده گناه ما نبوده و اگر ایمان داشته باشید، باید از بازگشت صبیهها با آغوشی باز استقبال کنید. در آن لحظهٔ پر از محبت و شفقت، بیشاز هر زمان دیگری به جامعهٔ خودم علاقهمند شدم.
lrigrats
حجم
۴۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
حجم
۴۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰۳۰%
تومان